آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

محمد طه...

محمد طاها پیدا شد و به آغوش خانواده بازگشت ...   اخبار تکمیلی در لینک زیر...     http://www.92329.blogfa.com/   محمد طاهای ۹ ماهه  در روز چهارشنبه  ۲۹/۳/۹۲  در تهران خیابان رسالت (۱۶متری دوم مجیدیه) وقتی داخل کالسکه اش در خواب ناز بود از مقابل مغازه ای در چشم به هم زدنی ربوده شد . امیدمان بعد از پروردگار رحمان به شما هموطنان مهربان است که عاجزانه تقاضا داریم هرگونه اطلاعی از محمد طاهای کوچولو بدست آوردید  برای رهایی پدر و مادرش از دنیای غم و ماتم و بازگرداندن محمد طاها به آغوش خانواده اش با شماره تلفن ۰۹۱۹۷۱۳۶۱۴۱ تماس حاصل فرمایید و مژدگانی ارزشمندی دریافت نمایید .   "چنانچه ...
28 مرداد 1392

ناگهان چه زود دیر میشود...

  گاهي چه خوب فقط زنده ام...    از سر صبح بيدارم...    در پي سرگرمي فسقلي براي انجام روزمرگي هايم از اين در ميروم،از آن يكي در بيرون ميآيم...    اما در كمال تعجب پشت هر در ،خان كوچولويي را ميبينم كه تازگي ها آتيلا مامانييان صدايش ميزنم...  نميدانم دوستم دارد ،يا شايد برايش حكم اسباب بازي و چرخ و فلك و شايد هم شهر بازي را داشته باشم ...    هر چه هست عجيب وابسته اش كرده است...    روزمرگي ها گفتم؛...    همان كارهايي كه وقتي تمام ميشوند شب را از ساعت دوازده گذشته است...    فكر كه ميكني ،ميبيني تازه الان يك ربع است كه مداوم نشسته اي...    دلت براي خودت ميسوزد...  براي شوهرت... ...
25 مرداد 1392

یکی از همین روزها...

شازده را میگویم...  همين چندی پیش از دورترها  رسيد:  رسيد و تمام محاسبات زندگيم را عوض كرد...  تمام برنامه هاي ريخته شده...  تمام بايد و نبايد هايم را... تمام فكرها...  و تاريخها...  خب اين هم ي جورش است... . . . و اما خدارا شكر... اين روزها حالمان مثل هميشه خوب است... همه چيز بر وفق مراد است...  لب هايمان ميخندد...  دلمان شاد است و سبک می تپد...  شبها را خوب ميخوابيم،خواب باغ عدل ميبينيم و حسابي خوش ميگذرانيم...  گاهي هم در جستجوي چشمه ي جواني درخت دانش را ميابيم... ميوه ي ممنوعه اش را نميخوريم... بس است ... دل...
28 تير 1392

یکی بود یکی نبود...

این روزها سرمان سخت مشغول همان چیزهایی ست که حسابی شلوغش کرده اند... البته تمام شد... خوب یا بد ...!!؟ علت این چند مدت غیبتمان هم همان بود... دوستان به بزرگیشان ببخشند...   حالا که مینویسم شهرمان بهاریه بهاریست... هوایش خوب -عالی-ناز -مامان... آسمانش گاه و بی گاه دارد... ابری-صاف-بارانی ... نسیمش نسیم عشق و عاشقیست... رنگش سبز و بویش بوی خاک باران دیده... بفرمایید:   از عادات دیرینه ام هنوز دست نکشیده ام... گویی خواب قبل از سه بامداد را برایم ممنوع کرده باشند... مرتضی را که میشناسید او هم با من و همراه با اینترنت و ان گوشی ؛ همان یار همیشگی اش ،همان که وقت و بی وقت اظهار وجود میکند... همان که هر از...
1 تير 1392
2124 0 102 ادامه مطلب

مسابقه ی وبلاگی...

سلام: این ی مسابقه ی وبلاگیه... مثه همون دفتر عقاید قدیماااا... و بنده از طرف زینب جون مامان پسرک شیطون _ویتامین خودم مامان مهربون زیباترین دختران بهشتی... و مامان گل یاسمن و محمد پارسا ی عزیزم... دعوت به این مسابقه شدم... 1_بزرگ ترين ترست تو زندگيت چيه؟ تنهایی...  2_اگه 24 ساعت نامرئي بشي چيكار ميكني؟ خیلی چیزها هست که باید بدونم...!؟ 3_اگه غول چراغ جادو توانايي برآورده كردن 5 الي 12 حرف رو داشته باشه ازش چی میخوای؟ سایه ی خدا... 4_از ميان اسب و پلنگ ...
11 خرداد 1392

اندر احوالات ما...

يك دو سه... تمام شد... زودتر از آن كه حتي فكرش را بكنم... فسقلي خان كه بودي،البته الان هم هستي... دلمان خوش بود به اين كه بله آقامان،تاج سرمان بعد يك ساله شدنش به قول پدرها مردي ميشود واسه خودش...  مردي كه گويي قرار بود بعد يكساله شدنش با خيالي راحت تمام كارهاي نيمه تمامم را تمام كنم و نقطه ي پايانشان را بگذارم...  زهي خيال باطل... چرا چيز فهم تر شدي... عاقل تر...  باهوش هر...  مرموز تر  و  شيطانتر... حالا ديگر با اراده و اختيار خودت حركت ميكني... من هم همچنين...  تمام قدرت و اختياراتم را سپرده ام به دست دستان كوچك تو كه چه كارها كه با آن دو نميكني... پاهايت... ...
25 ارديبهشت 1392

happy birth day 1...

  اژدها کوچولوی قهرمان:                               گروه کنسرت تولدمون که از راست: آرین جون -رادین جون و محمد رضا جون هستن...                                                 بفرمایید شام: &nb...
18 ارديبهشت 1392

نهم اردیبهشت و ی دنیا مهربونی...

ممنون از همه دوستهای گلی که ما رو شرمنده ی محبت هاشون کردن:   اولین هدیه از طرف زینب جون و امیر علی جان (پسرک شیطون):   رزرو ویترین   اینم از اتیلا جون و امیر علی فندق خالش تو ویترین...     ممنون زینب جون ی دنیا ممنون...   کلی با هدیه ی قشنگتون اینجوری شدیم...     دومین هدیه از طرف مامان مهربون یاسمن و محمد پارسا ی عزیزم:   که شامل ی پست تبریک تولد تو وبلاگ خودشون     و این عکس خوشمل...       مرسی خاله جون مهربون آتیلا...   ایشاا... بتونم ی ذره از این محبتهاتون رو جبران کنم...   ... ... ...
17 ارديبهشت 1392

روزهای مادرانه 4 ماه دوازدهم:

هفته ی پنجاه و دو: سرنوشت اين روزهايم را فقط فقط به دست روزگار ميسپارم...• روزگاري كه روزهايش را قوام داده و طولاني شده، گويي هيچ گاه غروبش را نخواهم ديد...• آفتابش گرم و بي رمق از لابه لاي حرير پرده امانم را بريده و آثارش را روي گرد و خاك خانه ميرقصاند ...• اينجا همين جاي هميشگي نشسته و پاهايم را دراز به دراز با ريتم نفسهايم اين سو آن سو ميكشم...• روبه رويم همين ديوار سفيد رگه دار را ميگوييم كه ساعت هاست با من همراه دلتنگي هايم سرود سرمستي بودن ميخواند... نگاهي به اين سو آن سو ميكنم... آرامشي كه در خانه ام جاريست را گويي نميبينم ...• بار الهي استغفرا...&...
5 ارديبهشت 1392