آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

❤️❤️❤️

‎ ‫ما دور نمای قصر عشق را در خاطره های پریشانمان ساختیم‬ ‎‫ساکت و خموش‬ ‎‫دوش به دوش دل سپردیم به پیچ و خم جاده ها‬ ‎‫تو صبـــــــور من نگـــــــران.....‬ ‎‫جاده ها ما را بردند ‬ ‎‫تو همه شادی و عشق ..من سراپا سکوت...‬ ‎‫تو شکوه آوای ملکوت‬ ‎‫من لال و خموش و در این فکر، من کجا تاب جوانی باتو؟؟‬ ‎‫تو دریای آرام و پرصدف ‬ ‎‫با پاک ترین مروارید ها ‬ ‎‫من رودی سرگردان و بی هدف ...فریاد میزنم بی صدا....‬ ‎‫من کجا تاب پیوستن با تو؟؟؟تو بر فراز قله کمال...‬ ‎‫صاف و آرام...خوب و شیرین ‬ ‎‫با ابهت ایستاده ای و مسیر بادهای مهربانی را تعیین میکنی‬ ‎‫من یکی کوهنوردی رنجور زمزم...
17 آبان 1396

١٣٩٦/٠٧/٠١ پيش دبستاني

  پسرك كوچك و دوستداشتني، در لباسهايي به زيبايي و روشني مفهوم استقلال... كوله پشتي اي به سنگيني تمام آرزو ها و شادي ها... و برق چشماني از جنس بلور و آسمان آبي كأشان و لبخندي به شيريني سيب سرخ درخت گيلاس...  ١٣٩٦/٧/١ بزرگ شدنت را ميگويم: چ زود شد... اما... زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو ... قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو ... آرام آرام پیش برو، هنوز كودكيت را سير ننوشيده ام ... آرام آرام پیش برو... آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت، جزء عشق ... عشق از هر جنسي كه باشد... مي...
4 مهر 1396

دوباره خاطرات

سلام و... خب بهتره كه مخاطبم تو باشي، آره خودت... الان چند وقتيه كه اينجا بوي گرد و غبار گرفته... خاطرات كه نباشن، زندگي بوي كهنه گي ميگيره و دلتنگي... ي چيزايي فراموش ميشن كه به اندازه ي تمام دنيا ارزشمندن و بودنشون ي گوشه ، ي وقتهايي بهترين حس و حال و برات ميسازه... نميدونم كه چطور شد راهم به اينجا افتاد و شروع كردم به نوشتن، نميدونمم از كجا بايد شروع كنم ، الان چند ساليه كه اينجا نميام و غريبه شدم ي جورايي... بالاخره سه سال ميگذره و خيلي چيزا تغيير كردن، اينجا هم تغيير كرده... يادش بخير كه ي زموني تنها دنياي مجازيمون اينجا بود...   خب بگذريم ... فك كنم با چند تا عكس شروع كنيم بد نباشه...   ...
8 شهريور 1396
1