روزهای مادرانه 3(ماه هفتم)
به دلیل طولانی شدن مطلب روزهای مادرانه ٣ به سه بخش (ماه هفتم)(ماه هشتم)و(ماه نهم)تقسیم خواهد شد.
هفته ی بیست وهشت:
آتیلا پسر گلم
نوبت رسید به یه خداحافظی دیگه،هفت ماه پیش با اومدنت بزرگ ترین سلام زندگیمو با یه بغل عشق و محبت تقدیمت کردم.
گذر زمان دریغ از یک لحظه انتظار مارو به لطف خدا به اینجا رسوند
بابت لحظه به لحظه ی زندگی با تو از خدا تا بی نهایت ممنونم،از خدا میخوام تا سالهای سال سایه ی لطف و رحمتش رو از سر ما کم نکنه و لحظه هامونو خالی از وجود مهربونش نذاره و مامان و بابا رو واسه تو،تو رو واسه ما حفظ کنه.
آمین...
فسقلی تو این هفته:
تو این هفته متوجه شدم که آتیلا جونم عاشق شکلاته
منم عاشق اون لبای شکلاتی.
شکلات خوردنی خیلی شیرین میشه،میخوام بخورمش.
فسقلی چند روز پیش ظهر تو اتاقش خوابیده بود طبق معمول بعد یک ربع بیست دقیقه از خواب بیدار شد وقتی رفتم سراغش در عرض تختش خوابیده بود.متوجه ی جای خالیه "وان یکادی" که از بالای تختش آویزون بود شدم،تمام اتاقشو زیرو رو کردم پیدا نشد که نشد.
با یه دنیا نگرانی و ترس از اینکه نکنه خورده باشتش زنگ زدم به شوهری
اونم با سرعتی به معادل سرعت نور راه خونه رو گرفت و مثل یه سوپر قهرمان خودشو رسوند خونه و تمام اتاق فسقلی رو گشت و اونم چیزی عایدش نشد ،بعد یه تفتیش دیگه از طرف مامانم ،حالا دیگه مطمئن شده بودیم که خوردتش.
کاری از دستمون بر نمی اومد جزء اینکه منتظر باشیم تا دفعش کنه.الان تقریبا یک هفته اس که از اون زمان میگذره و خبری از "وان یکاد" گمشده نیست.
آتیلا جونم تو این هفته با پاهاش تند تند میزنه و به روش خودش با کمک راه میره.
هفته ی بیست و هفت:
هفته ی بیست و هفت نشانی دیگر از گذر زمان
آتیلای عزیزم،بسان سرعت نور در حال بزرگ شدنی،جوری که سایز لباسهات هر دو هفته عوض میشه و لباسهای جدید لباسهای قدیمی رو میفرستن بایگانی.
بایگانی میگم چون:یه کمد تو اتاقت داری که مختص لباسهایین که واست کوچیک شدن،از اولین روز تولد تا...
بعد شستن و اتو کردن لباسهای کوچیک،واسه یه استراحت چند ساله فرستاده میشن اونجا تا زمانی که صاحب جدیدشونو پیدا کنن یعنی نی نی کوچولوی خودت.
امیدوارم با دیدن لباسهات تن نی نی کوچولوت احساس زیبا و دلنشینی پیدا کنی تا من و بابا هم سهم خودمون رو از این کار ببریم.
فسقلی تو این هفته:
شروع به خوردن غذاهای خشک کرده.
برای نوشیدن میتونه از نی استفاده کنه.
وقتی آب میخواد غذای دهنشو پوف میکنه بیرون.
وقتی بهش میگی دست دست،دست میزنه.
مامانشو ویشکون میگیره.
وقتی باباش بهش آواز میخونه خوشش میاد و میخنده.
آخرین باری که تو این هفته رفته حموم کلی آب بازی کرده و بهش خوش گذشته.میشینه تو وان حمومشو محکم با اون پاهای کوچولو میزنه رو آب.
با مرتضی جون کلی به شیرین کاری هاش خندیدیم و جیگرشو خوردیم.
هفته ی بیست و شش:
از همون ماه اول متوجه شدیم که یکی از قطره های اشک چشمای عسلم بسته ست(چشم راست)
طبق دستور پزشک روزی ٥ مرتبه ماساژ میدادم که شدیدا باعث عصبانیت آتیلا جون می شد
تا ماه سوم این کار و میکردم،یه روز خوب بود و یه روز دیگه نه
برای بار دوم رفتیم دکتر و متوجه شدیم که تنها راه درمان همون ماساژ ه.
الان شش ماه از اون موقع میگذره و چشمهای آبی رنگ عزیزم هنوز گاهی اوقات آب می افته.
به امید اینکه راه درمان دیگه ای وجود داشته باشه برای بار سوم راهیه دکتر شدیم.
این دفعه:ماساژ چشم هر ٨ ساعت همراه با قطره ی چشمی سولفاستامید ١٠ درصد
شربت مستر زینک هر روز ٥/٢ سی سی
ماما قربون اون چشمهای خوشگل
خدایا نزار نی نیم بیشتر از این اذیت بشه،زودتر خوبش کن.
فسقلی تو این هفته:
با اون پاهای کوچولوش منو میزنه وقتی میگم آخ آخ خوشش میاد و میخنده و بارها و بارها این کارو تکرار میکنه.
تا هفته ی پیش زورش نمیرسید رورواکشو حرکت بده،این هفته به پشت حرکت میکنه میتونه دور بزنه.
وقتی چند بار پشت سر هم می بوسمش اولش هیچی نمیگه و نیش خند داره بعد ییهو برمیگرده دو دستی میزنتم و وقتی وا نمود میکنم که دردم اومده خوشش میاد.
از صدای جاروبرقی و آب میوه گیری و از این قبیل اشیاء میترسه
برای جارو برقی کشیدن و استفاده از لوازم برقی صدا دار باید منتظر شوهری بمونم که بیاد و جوجو کوچولو رو نگه داره و من به کارهام برسم.
فکر کنم تو آینه خودشو میشناسه،وقتی جلو آینه خودشو میبینه میخنده.
بدون کمک ١٠ الی ٢٠ ثانیه میشینه.
روزی سه وعده غذا می خوره(از فرنی خوشش نمیاد
سوپ و حلیم از غذاهای مورد علاقشه)
هفته ی بیست و ٥:
این هفته به لطف شوهری یه سرما خوردگی شدید اومد سراغم.
(نازی خودشم حالش خوب نبود)
ولی ترسمون از این بود که آتیلا جونم بگیره،خدارو شکر که نگرفت.
خلاصه حال خوبی نداشتم،داروهاییم که مصرف میکردم خیلی خواب آور بودن
به محض اینکه میخوردمشون همون جایی که بودم بیهوش میشدم.
به همین دلیل یه چند روزی رو خونه ی ماماینا بودیم.
آتیلای نازم تو این چند روز از مامان بزرگش یه بازیه جدید یاد گرفت...
آتیلا کجایی!؟
دوووووو
پشتشو میکرد به مامانم،ماما هر چقدر صداش میزد برنمی گشت و اهمیت نمیداد ولی اون پشت قایمکی میخندید.
وااااای چطور نخوریش آخه؟
بعد ناقلا میشد و یه دفعه بر میگشت و میخندید.
جوجه ی من بزرگ شده و قایم باشک بازی میکنه.
میدونم الان که داری این نوشته هارو میخونی خیلی بزرگتر شدی
واسه خودت یه پا مرد شدی انشاا...
ولی اینو بدون که هر چقدرم بزرگ شی بازم همون آتیلا کوچولوی منی.
تو اون چند روزی که خونه نبودیم مرتضی کمتر با ما بود و از تغییرات آتیلا جون بی خبر.
وقتی خونه برگشتیم و مرتضی اون کارای با مزه ی آتیلا رو دید کلی متعجب شد و ذوق کرد.
خلاصه من و شوهری به این نتیجه رسیدیم که با پایان شش ماهگی آتیلا دیگه اون فسقلی چند ماه پیش نیست و کلی با هوش تر شده و شلوغ تر.
بنابراین رفتار ما با عزیزم هم باید تغییر کنه و بیشتر مواظب روحیاتش باشیم.
فسقلی تو این هفته:
تو این هفته به دلیل رشد موهاش،دستش فقط تو موهاشه و با مهارت موهاشو می خارونه،کلی هم خوشگل و خوش تیپ شده.
قایم باشک بازی میکنه
وقتی بالا پایین میندازیش از خنده روده بر میشه
شروع به غدا خوردن کرده
قطره ی آهن میخوره
از موزیک gang name style خوشش میاد حتی اگه گریه هم کنه با شنیدنش آروم میشه و میخنده.
برای مشاهده ی تصاویر لطفا به ادامه ی مطلب بروید: