روزهای مادرانه 3(ماه هشتم)
هفته ی سی و دو:
سالها بود که تو کنج تنهایی نشسته بودم و نمیدیدمت.
انگار نه انگار که با من بودی و تو قلب من.
و تو سر انجام طلوع کردی وبا هر قدمت ، زندگیم رو معنا دادی.
از زمانی که تو رو پیش خودم دارم خوشبخت ترینم از همه.
از همه حتی از تو...
چون تو هم خودی را نداری...
مبادا روزی راضی بشی لحظه ای از بودنم،بدون وجودت بگذره که اون روز تموم شدن منه...
فسقلی تو لین هفته:
وقتی پشتش به من میشه و صداش میزنم کلی ذوق میکنه و میخنده و سعی داره فرار کنه تا نخورمش.
تلاش میکنه قاشق غذاش رو از دستم بگیره
وقتی لج میکنه که غذا نخوره دهنش رو محکم محکم میبنده.
وقتی بهش میگم نه نه متوجه ی منظورم میشه
وقتی میشینه خودش رو جلو میاره و با سرعت به عقب بر میگرده (از انجام این کار لذت میبره)
میتونه با رووکش حرکت کنه (روی پارکت)
به اشیایی از قبیل سیم و نخ و از این قبیل علاقه منده.
از موزیک های لایت بیزاره.
بدترین اتفاق این هفته:
چند روزیه که عسلم بدون هیچ دلیلی تب داره
دکتر خودش رفته بود مسافرت بنابراین مجبور شدیم ببریمش پیش یه دکتر دیگه...
کلی چرنديات گفت و دست خالی فرستادمون خونه ٤/١٠/٩١
آتیلا جونم فرداش با کلی تب از خواب بیدار شد و شروع کرد به بهونه گیری و گریه کردن.
مرتضی جونمم دلش تاب نیاورد و ادارشو نصفه کاره ول کرد و اومد خونه که ببریمش دکتر تا هر
چه زودتر حال عزیزم خوب شه.
دکتر مد نظرمون واسه فرداش وقت داد و ...
رفتیم پیش یه دکتر قدیمی و دارای سابقه(ماما و بابا هم تنهامون نذاشتن)
تشخیص:سرماخوردگی ویروسی
تجویز:سه تا سوزن دو تاآمپی سیلین یه دونه دگزا (یک پنجم)
شربت سرما خوردگی-اسامینوفن-ایترومایسن ٥/١٠/٩١
به دلیل کم اعتمادی نسبت به دکتر،تصمیم گرفتیم بریم پیش دکتر مورد نظر و بالاخره بعد ظهر
ساعت ٠٠:٥ وارد مطب دکتر از همه بهتره شدیم... ٦/١٠/٩١
تشخیص:بیماری ویروسی
تجویز:آمپول دگزا(در صورت نیاز)
استامینوفن-دیفن هیدرامین-آزیترومایسن-دیکلوفناک ٥٠-قطره ی بینی سدیم کلراید.
٢٤:٠٥ -- (٧/١٠/٩١) الان حال آتیلا جونم از وقتی که از دکتر برگشتیم خیلی بهتره و داره بازی
میکنه،به دور از بهونه گیری های این چند روز.
"مشاهده ی تصاویر در ادامه ی مطلب"
هفته ی سی و یک:
دیر زمانیست زندگی رو تو وجود تو معنا کردم و هر خزونم با گل لبخند زیبای تو به بهار میرسه.
تنها با توست که گرمی خورشید رو احساس میکنم و با تپش قلب پر از محبت توست که بهانه ای
برای موندن دارم.
با من بمون تا بودن و نفس کشیدن خودم رو باور کنم.
چرا که تو تمام هستی من هستی تو این دنیای وا نفسی و منی که تا ابد خاک پای توام.
فسقلی تو این هفته:
برای اولین بار شاهد بارش برف بوده.
خیلی جالب وقتی منو بخواد میگه ماما و وقتی منظورش مرتضی باشه میگه بابا (شاید تصادفی)
تو وان حمومش تعادلش رو حفظ میکنه،دستهاشو از دو طرف وان میگیره پایین تنه اش رو به
حالت شناور در میاره.
برای اولین بار سینه خیز به طرف اسباب بازیش رفت (مسافت کوتاه)
"مشاهده ی تصاویر در ادامه ی مطلب"
هفته ی سی:
این هفته برات از چی بگم...
از این که چطور تو یه چشم به هم زدن بزرگ شدی و شدی پسرک شیطون بلای من
و با هر بار شیطنت کردنت من رو یاد روز اول زندگیت می ندازی که چقدر کوچیک بودی و عاجز از انجام هر کاری...
یا از شبهای بی خوابم بگم که تا خود سحر بیدارم و بهونه ی بهونه هات رو میگیرم...
یا از روزهایی که یک لحظه اش بدون تو نمیگذره و من تمامم برای توست...
از خستگی هام بگم:خستگی هایی که بهترین و زیباترین دلیلشون تویی و منی که روزی هزار بار خدا رو
بخاطر این خستگی ها شکر گزارم...
یا از این بگم که چقدر عاشق و دیوونتم و چطور واسه یک لحظه دیدن خنده رو لب هات حاضرم دنیام رو به پات بریزم.
چه بگم و چه نگم....
روزی میرسه که بدونی همه دنیامی و بود ونبودم بسته است به وجود پر از عشق تو عزیزم.
فسقلی تو این هفته:
عسلم میتونه با تعادل بشینه
سرشو میاره جلو وبا اون مماغ کوشولوش شمشیر بازی میکنه
تو این هفته بابایی جونش واسش کلی اسباب بازی گرفته مثل همیشه عاشق وسایلشه و ساعت ها
میشینه رو صفحه بازیش و مشغول بازی میشه
شب که میشه با یه دنیا خستگی حاصل از تلاطم و فعالیت های طاقت فرسا در طول روز تنها جایی
که پیدا میکنیم رخت خوابیه که تا سحر جای هر چیز دیگه ای هست جزء خواب.
"این روزها خواب سراغ چشمهاشو نمیگیره و همیشه بیداره"
:::مشاهده ی تصاویر در ادامه ی مطلب:::
هفته ی بیست و نه:
تو اولین هفته ی هشت ماهگی با یه دنیا حرف از تو شیرینم باز تنها جایی که برای اثبات عشقم بهت پیدا میکنم یه جورایی این دفتره.
قبل از اومدنت با یه دنیا عشق گمان میکردیم خوشبخترین زوج دنیا هستیم،اما حالا میفهمم که نبودیم!؟
نه خنده هامون،نه شادی هامون،نه عشق ورزیدن هامون،نه خوش گذرونی هامون،نه نگرانی هامون و نه زندگیمون هیچ کدوم بدون وجودت به معنای واقعی خودشون نرسیده بودن.
و اما تو با اومدنت ،با وجود بهشتیت کلی جای خالی رو تو زندگی من و همسری پر کردی.
با تو خوشبتی رو ،عشق رو، شادی رو،نگرانی رو ،دوست داشتن رو - و با تو زندگی رو تجربه کردیم.
تو فرزند عشقی، پس برات آرزو میکنم :
با عشق بزرگ شی...
با عشق ازدواج کنی...
با عشق صاحب فرزند شی...
وبا عشق زندگی کنی...
فسقلی تو این هفته:
خیلی راحت میتونه غذای خشک بخوره،دیگه خفه نمیشه.
از لیوان میتونه آب بخوره.
شیر خوردنی کلی با من شوخی میکنه،عاشق اون قیافه ی شیطونم.
دیروز خونه ی خاله بودیم،آرین کوچولو(پسر خاله)کلی از اسباب بازی هاشو آورد داد به فسقلی تا بازی کنه،یه دفعه اونی که تو دست آتیلا جون بود و گرفت،اونم نی نیه دیگه از آتیلا جونم یک سال بزرگتره،آتیلا جون کلی ناراحت شد و گریه کرد،البته خیلی زود پسش گرفت.
این اولین باری بود که فسقلی همچین عکس العملی از خودش نشون می داد
(امیدوارم تا همیشه دوستهای خوبی واسه هم باشید کوچولوهای من)
"برای مشاهده ی تصاویر لطفا به ادامه ی مطلب بروید"
هفته ی بیست و نه:
هفته ی سی:
هفته ی سی و یک:
هفته ی سی و دو: