یلدای 91
شب خیلی زیبایی بود
برف بی امون از آسمون سر میخورد و می اومد رو زمینی که آغوش عشق به طرفش باز کرده بود و بستر سرما واسش پهن كرده بود.
همه بیرون از خونه هاشون چشم دوخته بودن به آسمون پر بار تا شاهد عشق بازی زمین و آسمون باشن.
رنگ سفید حاکم بر شهر شده بود و تا چشم کار میکرد برف بود و برف.
تو راه خونه ی مادر بزرگ آدم برفی هایی که خبر از فصل سرما آورده بودن واسمون دست تکون میدادن و
نشون از ذوق آدمی از این همه نعمت و لطف الهی بودن.
ماشین هایی که تو برف گیر کرده بودن این دفعه نه باعث ناراحتی،بلکه بهونه ای واسه خوش گذرونی شدن.
تمام شب رو کنار هم بودیم و طولانی ترین شبمون رو با بهترین آرزو ها واسه طولانی ترین زندگی،
زیر سایه ی لطف و رحمت خدارو پشت سر گذاشتیم.
آتیلای عزیزم
از خدا میخوام سالهای سال نظرش رو از تو دریغ نکنه و همیشه حافظ و نگهدارت باشه و عمری طولانی و با عزت نصیبت کنه.
"ان شاال... صدها سال از این شب یلدا ها بگذرونی عزیزترینم"