سومین بهار یکی شدنمان...
1392/1/19...
سلام ب عشق نابم...
امروز سومین سالگرد عقدمون بهترین و زیباترین روز زندگیم بیشتر از همیشه باز عاشقونه تر از قبل
بارها و بارها تصوبر زیبای بودنت رو با تمام وجود جشن میگیرم...
و ب بهانه ی این روز زیبا عاشقونه ترین احوالاتم رو تقدیم تو بهترینم میکنم...
و خدا رو شاکرم که از بین هزاران بنده من رو لایق وجود مردی از جنس تو و عشق بی همتای تو کرد که چقدر
خوشبختم...
با وجود تو همیشه شادم...
چرا که وقتی بهت نگاه میکنم که بین این همه بار خستگی و سختی که به من نمیفهمونی و
من با یک خرمن ازانتظار های بیهودم همیشه جلوت ایستادم و
تو فقط گرم و آبی و پر از مهر ب من میخندی...
و همیشه در عجبم از تو که چقدر آرام و صبوری...
و من تورو شبیه زمینی میکنم که دلش از سردی شبهای خزون نه گرفت و نه شکست!
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامون ریخت...
و اون موقعست که میفهمم بین منو تو فرسنگها فاصلست که تو با عشق ی پل فولادی
از جنس دستهای گرم و دل عاشقت برای یکی شدنمون نثار این فاصله ها کردی ...
اون موقعست که میفهمم تو خیلی چیزها رو خیلی بیشتر از من فهمیدی و اون موقست که میفهمم
معنی حرفهات که همیشه بم میگی غصه و غم و شادی و شور میوه ی ی باغن یعنی چی...!؟
حالا میدونم وقتی میگی همشون رو با هم و با عشق بچین یعنی چی...!؟
و ازت ممنونم که چقدر محکم و سخت ،و چقدر صاف و لطیف پشت هر لحظه ی من بودی و با عشق نگاهم
کردی...
و من چقدر شرمندم از تو و این همه مردانگی که واسه خاطرم غوغا میکنه و من شاید بی جواب و دست
خالی موندم ...
ولی با همین دستهای خالیم یه دل عاشق رو تقدیمت میکنم که تا جون تو جونش مونده عاشقونه برای بودنت
نفس میکشه و تا ابد برای خوشبختیت از من زنی رو میسازه که تو دوستش داری...
.
.
"سومين هديه ي نوزدهم فروردين يك هزارو سيصدو هشتاد و نه..."