آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

ناگهان چه زود دیر میشود...

1392/5/25 21:13
2,311 بازدید
اشتراک گذاری

 

گاهي چه خوب فقط زنده ام...

 

 از سر صبح بيدارم...

 

 در پي سرگرمي فسقلي براي انجام روزمرگي هايم از اين در ميروم،از آن يكي در بيرون ميآيم...

 

 اما در كمال تعجب پشت هر در ،خان كوچولويي را ميبينم كه تازگي ها آتيلا مامانييان صدايش

ميزنم...

 نميدانم دوستم دارد ،يا شايد برايش حكم اسباب بازي و چرخ و فلك و شايد هم شهر بازي را

داشته باشم ...

 

 هر چه هست عجيب وابسته اش كرده است...

 

 روزمرگي ها گفتم؛...

 

 همان كارهايي كه وقتي تمام ميشوند شب را از ساعت دوازده گذشته است...

 

 فكر كه ميكني ،ميبيني تازه الان يك ربع است كه مداوم نشسته اي...

 

 دلت براي خودت ميسوزد...

 براي شوهرت...

 

 براي خان كوچولو...

 

 همان شوهري كه براي رضاي دلش با اعمال شاقه ي فسقلي خانه اش را برق مي اندازي

 كه مبادا دلش بگيرد...

 

غذايش را با همان جمله ي هميشگيه امروز چي بپزم،آماده ميكني كه مبادا گشنگي بكشد

 و فكر كند كم گذاشته ايم يا مبادا دوستش نداريم.... 

 

استكانهاي چايش را كه پشت مبل و زير ميز قايم كرده است را جمع ميكنيم و نفسي عميق

 ميكشيم و هییییس...! 

 

 اخلاق بد كه ندارد داشته باشد هم به جان ميخريم و گاهي كه از كوره در نميرويم

 

 میگذاریم پاي جنگ اعصابي كه در اداره كشيده است... 

 

 دلم براي فسقلي خان هم ميسوزد...

 

 فسقلي خاني كه برايش عروسك خيمه شب بازي ميشوم و مي خندانمش... 

 

لو لو ميشوم و ميروم كه بخورمش ... 

 

او هم جيغ ميزند و قه قه ميكشد...

 

فرار ميكند پشت ميز جلو مبلي قايم ميشود... 

 

 گاهي سفره پهن ميكنم برايش كه خودش غذا بخورد،بلكه به اشتها بيايد...

 

خوب فرشهايمان را سير ميكند...

 

گاهي هم كه همان كشتي معروف مادر و فرزندي... 

 

 به در و ديوار برگه ي قطره ي آهن يادت نرود ميچسبانم،كه گرفتار حافظه ي كم كارم نشوم...

 

هر روز لباسهايش را ميشورم... 

 

حمامش ميبرم...

 

شيوه هاي تربيتي را ميخوانم... و تمام روز را در پي اينم كه برايشان كم نباشم... 

 

 

 شب را هم با خيالي راحت،از اين كه شايد راضي باشند،ميگذرانم...

 

گفتم دلم ميسوزد...

 

تازگي ها مدام يادم ميافتد كه چقدر الكي فقط زنده ام...

 

خود را شبيه يك حافظه ي از قبل برنامه ريزي شده ميكنم ...

 

كارهاي هميشگي را ،با بايد نبايد ها و خط و مشي هاي تعيين شده ام انجام ميدهم...

 

مدام در گوش خود ميخوانم...

 

 پر انرژي باش...

 

 زيبا باش...

 

 با صليقه باش...

 

 قدر دان باش...

 

 كم توقع باش...

 

 صبور باش...  

 

گاهي كر باش،كور باش،لال باش... و و و...


 

فکر که میکنم زیر تمام و باید و نبایدهایم برای خوشبختی ،جای وجود زنی از جنس همان من

 

همیشگی همان زنی که وقتی دختر خانه بودیم گاهی اوقات جای خالیش را در خانه ی پدری

 

حس میکردیم و برای دیدن خنده ی لبهایش هزار راه و کار داشتیم...

 

مادری که قبل از هر چیز  و هر منفعتی شادی دلش را میخواستیم....

 

دلی که حواسش بیشتر از ظرفهای کثیف آشپزخانه و مورچه های لا درز دیوار و تمام شلختگی

 

ها و تنبلی هایمان به خودمان باشد که روز به روز بزرگتر میشدیم و دورتر و

 

حالا گاهی شاید هفته ای یکی دو بار کنار هم باشیم...

 

و گاهی بگوییم یادش بخیر...

 

چ زود گذشت...

 

............................................................................

............................................................................

 

و اما پسری از عسل شیرین ترمان...

 

 

_هنوز هم بیشتر مشغول چرخاندن چرخ های ماشین هایش است...

 

_عکس خودش را جایی ببیند با خوشحالی میگویید : "آتییا".............آتیلا

 

_بوس که میخواهیم سرش را تکان میدهد و با صراحت میگویید : نه

 

 

_میگوییم: بمیرم -بمیرم  آتی افتادی ...؟

در هر حالتی که باشد خودش را زمین میزند و منتظر میماند که نازش را بکشیم...

 

_دستانش را جلو چشمانش میگیرد و به دورغ گریه میکند...

 

_تعصب به مادر هم که جای خود دارد و احدی را نزدیک مادر نمیکند ... 

 

_گوشی دستش میگیرد و با یک" الو " اول کلام قدم زنان شروع به صحبت میکند....

 

_بعضی از اشیا که گم میشود را فسقلی پیدا میکند...

محل همیشگی شان کمد میز تلوزیون است...

 

_خدا را شکر اشتهایش برگشته و به قول خودش خوب گاگا میخورد....

 

_من و همسری هم حسابی عاشقانه دوستش داریم...


 

................................................................................................................................

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آتیلا جان  تا این لحظه ، 

1 سال و 3 ماه و 14 روز و 4 ساعت و 15 دقیقه و 7 ثانیه سن دارد :

 

"ادامه مطلب برای آرین خاله:"

آرین کوچولوی عزیزم

بس که شیطون و کنجکاو و ی جورایی پسر شجاست

و اعتماد به نفسم که در حد لاليگا

قربونش بشم از بالای کمدش که فقط خودش میدونه واسه چی اون بالا بوده

میفته پایین و....

 

 

آرین فسقلی من بزار برات ی خاطره ی بامزه که مرتبط با عمو مرتضی ست

تعریف کنم...

داستاني كه كلي عمو پزشو ميده كه چه وروجك ناقلايي بوده...

عمو مرتضی ای که وقتی دوم دبستان میخونده با گردن کلفت مدرسشون که

ایشون هم پنجم بودن درگیر میشه و در نهایت سر ایشون و حسابی اوف

میکنه و میشکونه...

بعدشم که خودش اخراج میشه و خلاصه اگه باباش که اون موقع رییس کلانتر

منطقه بوده پا در میونی نمیکرده هیچ مدرسه ای حاضر به ثبت نام عموی

شما نبوده....

و حالا این خاطره شده یکی از اون خاطره های شنیدنی ای که عمو مرتضی

و اهل خانواده با کلی خنده و شیرینی ازش یاد میکنن...

داستان دست شما هم که تو دو سال سه ماهگی همچین اتفاقی براش

افتاده میتونه ی دلیل محکم و زنده واسه اثبات شیطونیهات باشه که در

آینده بتونی حسابی پزشو بدی که چطور آتیش میسوزوندی 

 

هر چند که تو این مدت حسابی دلمون رو غصه داره کرده و غمگین

 

 

ایشاا... زود زود زود خوب شی وروجک خوشمل من

 

 

خدایا خودت مواظب بچه هامون باش...

 

نصیحت نوشت:  آتیلای عزیزم...

شما هم وروجکی ها...

نیازی به اثبات نیست،این و همه میدونن...

ارین جانم شما هم که بله همه فهمیدن پسر شجاع که میگن خود خود شمایی...

قلب ما ضعیفه ها....!؟ کم به ما شوک وارد کنین...

دیدین افتادیم مردیم ها.... استفرا...

زیر سایه ی حق سلامت باشین...

پسندها (4)

نظرات (72)

مامان حمیدکوچولو
2 مرداد 92 16:43
وای شیماجون تو وب حسنا دیدمش دلم براش میسوزه
چون خودمم بچه دارم بیشتر.
خدا حافظ بچه هامون باشه ایشالا.
واین کوچولو هم ایشالا حالش زود زود خوب بشه...آمین.
ببوس آتیلا خوشجل خاله رو.
وای نمیدونم چرا بهتون احساس صمیمی ونزدیکی میکنم.
یه روز که نیام وبتون اون برام روز نیست.
عید امسال همسرم گفت تعطیلات بریم ارومیه
گفتم اگه رفتیم حتما ببینمت که اصلا قسمت نشد.
ایشالا یه روز همدیگرو ببینیم.


منم وقتي ديدم،خيلي اما خيلي ناراحت شدم...
خدا به هيچ پدرو مادري ناخوشيه عزيزش رو نشون نده...
الهي آمين،انشاا...
و اينكه عزيزم بس كه خودت گل و ماهي...
منم همين طور...
و دوباره اينكه،كاشكي ميومدين...
منم واقعا مشتاق ديدارتونم...
ترو خدا ي وقتي بزارين بيآين...
بهدا نميزارم بهتون بد بگذره...
منتظرتونم ها...
مامان حمیدکوچولو
3 مرداد 92 16:48
مرسی شیما جون خب حالا شما یه وقتی بزارید وبه ما افتخار بدید در خدمتتون باشیم خوشحال میشیم...[


چشم،حتما مزاحمتون ميشيم...
فداي مهربونيهات...
ايشاا...
مامان ایدین
4 مرداد 92 10:06
°°°°°°°°°°°°|/ °°°°°°°°°°°°|_/ °°°°°°°°°°°°|__/ °°°°°°°°°°°°|___/ °°°°°°°°°°°°|____/° °°°°°°°°°°°°|_____/° °°°°°°°°°°°°|______/° °°°°°°______|_________________ ~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_\~~~~~~ ~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..... *•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* _________________##________##
مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
5 مرداد 92 14:45
قــــربونت برم ...
فدات شم دارم ی پستـــ باعنوان دوستـــ های امیـــرعلی میزارم تو وبم
میخواستم ببینم اجازه میدی یکی از عکس های عزیزخاله رو کپی کنم ؟؟؟
منتظــــر جوابتــــ هستم ...



زينب جونم اين چه حرفيه...
اجازه ميخواد...!؟
چشم كد كليك راست و كنسل ميكنم،هر كدوم رو خواستي بردار...
ستایش*مامان محمود
6 مرداد 92 17:39
سلام عزیزم خوبی؟پسرنازت خوبه
وای این عکسای خوشجل مشجل و چطولی گذاشتی تووب؟؟من خیلی وقته میخوام بذالم اما بلد نبودم
منم دوست میدالم


سلام خانومي...
فداي تو،شكر همه خوبيم...
آخي،خب پس شما هم ميتوني از همين جا بذالي تو وبت...
مریم
7 مرداد 92 23:58
وای عزیززززززززم چه نازه
به ما هم سر بزن گلم

beruye cheshm...
hatman...
مامان حمیدکوچولو
10 مرداد 92 12:32
شیمآآآا..
کجایی؟
دلم برای آتیلا جون تنگ شده. ..
مثل این که ماه رمضون هم به شما اثر کرده...
تو هم بد شدی
دیگه کمتر میای نت...
بدو بیا. ..


جوووووونم...
هيجا...
آره دقيقا،مردم من...
ببخشيد وقت كنم ميام...
اما...
ببخشيد...
شرمندم...
زهره
10 مرداد 92 17:39
عزیزممممممممممممم خیلی نازی


ميسي خاله جونم...
بوووووووووس...
مامان بهداد
11 مرداد 92 18:53
سلام شما جان.
امیدوارم که حالتون خوب باشه.
نماز و روزه هاتون هم قبول.
من هر چی زدم نتونستم برم توی این وبی که گفته بودی. نمیدونم چرا صفحه اش میاد اما محتویات وب دیده نمیشه.!!!
آتیلا گله خوبه؟ شیطونیهاش شروع شده آره؟
از پستهای قبلیتم معلوم بودکه دیگه هیچ وقتی برات نمیگذاره و تمام مدت دنبال بازیگوشی هاش هستی.
سلامت باشن عیبی نداره بازیگوشی کنن.
خدای مهربون یار و نگهدارش باشه


سلام عزيزم...
شكر ،ي نفسي مياد و ميره...
همچنين عزيز دلم...
نميدونم عزيزم ،شايد مشكلي بوده...
ممنون آتيلا هم خوبه خدارو شكر...
بله خيلي وقته كه شروع كرده...
همونطور كه خودتونم متوجه ايد هيچ وقتي واسه مامانش نميذاره...
آره،اين وروجكها خوش باشن،بقيه اش........
فداي تو عزيزم...
مرسي از حضورت...
ببوس بهداد خاله رو برام،،.
خاله کمیل و کیان
12 مرداد 92 17:53
مامانی پست جدید گذاشتی زودی خبرم کن


فداي شما...
اگه گذاشتم بروي چشم...
مامان یاسمن و محمد پارسا
12 مرداد 92 19:27



فداي مهربونيهات عزيزم...
ي دنيا ممنون...
فرناز مادر آتیلا
13 مرداد 92 14:17
عزیزم ما چند بار اومدیم شما آپ نبودید.....آتیلا جون و ببوس


فداتون بشم من...
مرسي...
ماماني اميرعلي جون
14 مرداد 92 16:04
سلام عزيزم
واي وقتي اين كوچولو رو ديدم خيلي حالم بد شد
انشاالله كه خدا هر چه زودتر شفا بده
و انشاالله كه هيچ بچه اي مريض نشه چون ديدن مريضي كوچولوها خيلي سخته
شيما جون چرا اينقدر دير به دير آپ ميكني من فكر كردم فقط خودم دير ميام تو هم كه مثل مني...
آتيلاي خاله رو يه ماچ گنده


سلام عزيزم...
فداي دل مهربونت...
ايشاا...،آمين...
راستش هم يكم وقت ندار شدم،يكمم بي حوصله...
شرمندم...
فدات بشم،بروي چشم...
شما هم ببوس عوض من كولوچه فندقي تو...
ارغوان
14 مرداد 92 19:02
کامنت من نیست؟؟!! O=o

ارغوان جان بعضي كامنتها رو فسقلي پاك كرده،حتما مال شما هم...
من شرمندم...
خاله کمیل و کیان
15 مرداد 92 2:45



مرسي از مهربونيت عزيزم...
ممنون...
مامان ریحانه جون
15 مرداد 92 22:38
سلام.. عبادتتون قبول... ریحانه من در جشنواره نی نی شکمو شرکت کرده کد ریحانه 845 هست لطف بزرگی میکنی اگه کد 845 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنی واقعا ممنونت میشم اگه بتونید کد 845 رو با چند تا خط موبایل متفاوت به شماره ی داده شده ارسال کنید که نورالانور میشه و واقعا شرمنده میکنید اگه لطف کردی و رای دادی بهم خبر بدی ممنون میشم هم برای اینکه از لطف و مهربونیت تشکر کنم هم برای اینکه تعداد آرا رو داشته باشم پیشاپیش از لطفت واقعا ممنونم اگه خواستی عکس جشنواره ای ریحانه رو ببینی زحمت بکش و یه سر بیا وب ریحانه , عکس جشنواره ایش رو گذاشتم مرسی از لطفت دوست خوبم ارسال کد 845 به شماره 20008080200یادت نره ها ریحانه روی رای های شما دوستای گل خیلی خیلـــــــــــــــی حساب کرده.... خیلی خیلی خیلی ممنونت میشم به نی نی من رای بدی امیدوارم بتونم یه روزی یه جایی تویه دلخوشی هاتون جبران کنم موفق و پیروز باشی
خاله کمیل و کیان
16 مرداد 92 20:05
مامان جون عیدتون مبارک اینم عیدیتون


مرسی عزیزم...
ی دنیا مرسی...
مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
17 مرداد 92 3:18
سلام به عزیزدل خودم ...
قربونت برم ممنون که اومدی و وقت گذاشتی و عکس ها رو دیدی ...
قربونت برم من که بی صبرانه برای چنین روزی دلم لکـــ میزنه ...
ایشالا ی سفـــــر با هم باشیـــم ...
قربونت برم ...
دوستتون دارم خیلی زیااااااد ...
امیدوارم که از نزدیک ببینمتـــ گل من...
بوووووووووووووووووووووووووووووووووس برای مااااااااااااااااااااادر و پســـــــــــــر
دوستـــــــــــ داشتنی ...




فدات بشم زینب جون...
ایشاا...
قربون مهربونیهات....
منم خیلی دوستون دارم....
بووووووووووووووووس برای امیر فندق و زینب گلم...
مامان یاسمن و محمد پارسا
17 مرداد 92 17:12
عید سعید فطر و پایان ماه صیام

بخواهیم از خدای ذو الجلال و الکرام

که تا سال آینده، صفا و پاکی دل

حفظ بشه و نباشیم از انسانهای غافل
عیدتون مبارک عزیزم


عیدتون مبارک خانومی...
مرسی...
مامانی درسا
17 مرداد 92 17:47
صدای پای عید می آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عید رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است.. از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون؟ عید فطر پاک ترین و عیدترین عیدهاست چرا که پاداش یک ماه عبادت و شست و شوی جان در نهر پاک رمضان است.
پیشاپیش عیدتون مبارک


مرسی عزیز دلم...
عیدتون مبارک...
مامان محمود
17 مرداد 92 19:26
دلها همه بهاران شد از شمیم باران
مه رخ نموده امشب در عید روزه داران
هر کس که در دعایش یادی کند ز یاران
شیرین تر از عسل باد کامش به روزگاران
پیشاپیش عیدتون مبارک گلم


عید شماهم مبارک خانومی...
مرسی...
SaYa
17 مرداد 92 20:50
عید فطر.. عید پایان یافتن رمضان نیست.. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است.. چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد می شود. رمضان کوره ایی است که هستی انسان را می سوزاند و آدمی نوبا جانی تازه از آن سر بر می آورد. فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است. بناست که رمضان با سحرهاوافطارهایش.. با شبهای قدر و مناجاتهایش از ما آدمی دیگر بسازد. اگر درعید فطر درنیابیم که از نو متولد شده ایم.. اگر تازگی را در روح خود احساس نکنیم.. عید فطر عید ما نیست.


ممنون سایای عزیزم...
خاله کمیل و کیان
18 مرداد 92 1:48
مامانی من هرروز هتون سر میزنم اما کامنت های شما تو همه وبلاگ ها هست الا ما نکنه مارو دوست ندارید


قربونت بشم...
اومدم خانوم...
منا مامان کورش
18 مرداد 92 18:38
سلام شیما جون عید بهت تبریک میگم اتیلا جون عید شما هم مبارک


سلام عزيز دلم...
عيد شما هم مبارك خانوم...
ميسي خاله جونم...
بووووووووس...
خاله کمیل و کیان
18 مرداد 92 23:16
بخدا ما شمارو خیلی دوست داریم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


فدات بشم من...
قربون مهربونيهات...
ميدونم خانوم...
ميدونم چون منم خيلي خيلي دوستون دارم...
از ته دلم ي بوووووووووووووس ميفرستم براتون...
خاله کمیل و کیان
19 مرداد 92 18:35
مامانی قالب عوض میکنید ولی چرا پست جدید نمیذاری


سلام خانومي...
گوشي دستمه از بي كاري دارم قالب عوض ميكنم...
قربون بشم...
ايشاا... آتيلا امشب با ما راه بياد زود بخوابه شب شايد با ي پست جديد اومدم...
مامان محمد ماهان
21 مرداد 92 13:07
سلام از شما خواهش میکنم به سایت زیر برید.میدونم خیلی تلخه ولی برای شاد کردن دل پدر و مادر محمدطاها عزیز و برگردوندش به آغوش گرمشون هر کاری که میتونید انجام بدید.ممنون http://92329.blogfa.com/
خاله کمیل و کیان
22 مرداد 92 1:32
پست جدید گذاشتی و بی خبرم قرار شد پست گذاشتی خبرم کنی


آخ آخ آخ...
شرمنده...
خاله کمیل و کیان
22 مرداد 92 1:33
واقعا قشنگ نوشتی من که خیلی خوشم اومد خیلی افرین به تو مادر نمونه


فدات شم عزیزم...
قشنگ خوندی خانومی...
مرسی خانوم...
خاله کمیل و کیان
22 مرداد 92 1:34
وای دختر شدی خیلی ماه شدی قربون لبخنهای دلنشینت برم من


الهی قربونت شم...
ماه شمایی خالش...
شما زنده باشی...
مرسی از محبتت عزیزم...
خاله کمیل و کیان
22 مرداد 92 1:35
فداتشم خاله جون چقد راحت خوابیدی


خدا نکنه خاله جونی...
میسی خاله ی مهربونم...
خاله کمیل و کیان
22 مرداد 92 3:40
مامان جون کدوم عکسا بیایید بهم بگید تا حذفش کنم

میام پیشت عزیزم...
مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
22 مرداد 92 10:09
یعنی من فدای خودت با این نوشتنتــــ عزیزدلم ...
قربون پســـــر عزیزم برم ...
دیروز یهویی دیدم آپ کردی پستت و خوندم میخواستم برات کامنت بزارم که فسقلی بیدار شد داشت عکس آتیلا رو نگاه میکرد و میخندید که بهش گفتم امیرعلی بگو آتیلا ی جوری با ذوق گفتــ
آتـــــــا ...
نمیدونستم جیغ بزنم یا نه ....
امیرعلی چون اسم خودش سخته اسم آتیلا رو خیلی راحت گفتــــ ...
فدای هردوشون بشـــــــــــــــم ....
دلم براتون تنگــــــــــــــــــــه ///



زینب جون فدات بشم من،مرررررررررررسی...
آخییییییییییییییییییییی...
الهی قربونش بشم...
کاش اونجا بودم میشنیدم آتیلا گفتنشو...
قربون اون زبون شیرینش...
زینب بخدا منم خیییییییییییلیییییییییییییی....
نمیدونم چرا اصلا جور در نمیاد بیایم اونورا...
تروخدا شما پاشین بییان...
rozhin
22 مرداد 92 16:53
salam shima jan... khubi? mashallah pesaret kheyli nazeee...khoda hefzesh kone va hamishe dar kenare ham shaad o salem bashin


سلام روزین جون...
خوبی عزیزم...
بابا ذوق مرگمون کردی...
از این کارا بیشتر بکن خالش...
خیلی خیلی خوشحالم کردی...
ممنون بابت ارزوی قشنگت...
ی دنیا مرسی...
بازم بیا پیشمون...
چشم به را حضورت هستیم...
به همه سلام مخصوص مارو برسون...
ستایش*مامان محمود
22 مرداد 92 21:22
وااای نگاش کن قلبونش برم شده مثه 1 دختر.ماشالا موهاشم بلندشده مامانی اسپند یادت نره اون عکس درحال آب خوردنش چقدنازه خداحفظش کنه دلم میخواد قورتش بدم مامان ببوس گلمو



خدا نکنه خانومی...

شما زنده باشی...

بله موهاش هنوز در مقابل اصرار خیلی ها هنوز بلنده...

مامانش اینجوری دوس داره...

فدات شم...

مرسی...

چشم...

خدا شازده پسرتو واست حفظ کنه ایشاا...

میسی...

بوووووووووووووووس...

فرناز مادر آتیلا
22 مرداد 92 23:14
کجا بودی مامان شیما ....دلمون واسه آتیلا خان مون تنگ شده بود
پشت لبت چی شده گلم.... چنگ انداختی شیطون خاله
ببوسش شیما جون


سلام عزیز دلم...
فدای دل مهربونت خانومی...
شرمنده بخدا وقت ندارم...
آره خالش چنگ انداخته...
فدات بشم...
چشم...
شما هم ببوس لقمه پسرتو برام...
خاله کمیل و کیان
23 مرداد 92 0:37



وااااااای...
ی دنیا ممنون مطهره جون...
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس...
زهرا
23 مرداد 92 11:29
سلام به مامانی مهربون و آتیلای جیییییگر طلا ماشالله پسری خیلی ناز و دوست داشتنیه خدا حفظش کنه مامانیش یه سامونی به موهای جیگر خان بده میره تو چشمش بچه اذیت میشه
بوسسسسسسسسسسس محکم برای آتیلا نفسسسسسی


سلام زهرا جان...
مرسي عزيزم...
خدا همه ني ني ها رو حفظ كنه،ايشاا...
بروي چشم خالش...
حتما...
راستي زهرا جان شرمنده ام ولي آدرس وبتو گم كردم...
عزيزم اومدي برام آدرس بزار...
ميسي...
خاله شادي
23 مرداد 92 16:46
شيماي خوشگلم مثل هميشه گل كاشتي پست جديدت عاليه
خوشگلم. ببوس


فدات شم شادي جونم...
ميسي خالش..
چشم...
خاله کمیل و کیان
23 مرداد 92 19:11
پیشمون نمیایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/


چرا نيام...
اومدم...
مامان حسنا
23 مرداد 92 23:29
ای جانم تو چقده جگر شدی فسقلی
فدای ناز کردنت بشم من که خودتو لوس میکنی واسه مامان شیما
شیما جون بس که دیر به دیر پست میزاری انگار اتیلارو چند ماهه ندیدم
عزیزدلم موهاش چه بزرگ شده خیلی نفس شده مخصوصا با اون روسری که مثه فرشته ها شده
الهی من فداش بشم
حسنا که عکس خودشو میبینه میگه نه نه یعنی نی نی
منم اپم


سلام عزيزم...
فداي خالش مرسي...
خدا نكنه خاله جوني....
آره يكم ناز نازي تشريف دارن شازدمون...
آخي مرسي عزيزم...
فرشته شماييد...
بابت دير كردمونم ك شرمندم....
همين بتونم ١٥ روز ٢٠ روز ي بار آپ كنم...
قربونت بشم...
چشم زودي ميام پيشتون...
بووووووووس...
زهرا
24 مرداد 92 11:02
سلام مامانی مهربون من اون زهرایی که فکر میکنید نیستم و وب ندارم اصلا نینی هم ندارم هه هه! ولی عاشق نی نی ها هستم آتیلای جیگر طلارم که عاشقششششششششششم بازم بوس بوس بوس بوس بوس محکم محکم برای نفسسسسسسسسی


مرسي عزيزم ....
مرسي كه پيشمون مياي و خوشحالمون ميكني...
ايشاا... خدا ي ني ني خوشمل و صالح بزاره تو بغل گرمت...
البته نميدونم چند سالته...
درهر صورت چه براي آينده اي نزديك چ دور اين آرزوي قشنگ و برات دارم...
ميبوسمت زهرا جان...
خاله کمیل و کیان
24 مرداد 92 16:01
عاشق عکس16 و عکس اخریتم خیلی ناز اون عکساتم که لبخند نازت و زدی خیلی جیگیره .خاله قربونت بره که انقدماهی


الهی قربونت بشم...
بس که با محبتی عزیز دلم...
مرسی خانومی گل...
و همچنین خدا نکنه خاله مطهره جونش...
شما زنده باشی...
مامان امیررضا
25 مرداد 92 0:54
عزیزم ماشالله بزرگ شده فسقل خان. چه عکس های خوشگلی .


میسی مامانی مهربون...
لطف داری خانوم...
ببوس فندق کوچولوتو...
امیر حسین و مامانش
25 مرداد 92 2:14
سلام میدونم دست تو کارای خیر داری شاید خیلی وقتتو نگیره اما بیا وبم و پست اولشو بخون و اطلاع رسانی کن ک دعای یه مادر دلشکسته پشتته


ممنون...
حتما...
مامان حمید کوچولو
25 مرداد 92 17:58
سلام خوشجل خاله ...
ببخش که دیر اومدم
وای چقدر بزرگ ناناز وهمچنین لاغر شدی...
به قول مامانت راه گلویت را دوخته اند مثل حمید البته گاهی اوقات این طوری میشه.
تو هم عاشق ماشینی اونم چرخاشو...همه پسرا ماشین دوست دارن .
موهاتم که بلند شده یه ذره کوتاش کردی
اما شیما جون بیشتر کوتاه کن طفلی گناه داره خب
چند باری اومدم پیشتون اما الان تونستم کامنت بزارم
خودت که میدونی...
تا پست بعدی


سلام خاله جون...
خوش اومدی...
موهاش اینجوری خوشمله آخه...
نیست خیلی لخته بزنیم زیاد جالب نمیشه...
ولی بازم چشم...
ما که نه رو حرف شما نمیاریم...
غذاشم که نه خدارو شکر تازه گی ها یکم بهتر شده...
ولی خب شلوغی و کالری سوزوندن ها هم به نسبت دو برابر بیشتر...
چرخوندن چرخ ماشین هم که بله از فاوری هامونه...
مرسی که اومدی آره میدونم...
.لی خب با این که درک میکنیم ولی دورغه بگیم پست جدید نمیخوایم ها...
تروخدا ی وقتی جور کن ی پست بزار...
ببوس هویج کوچولو رو برام...
ارغوان
26 مرداد 92 16:59
عاشقتم من با این موهای قشنگ و چشمای خوشرنگت زیبارو دوست داشتنی * (امیدوارم کامنتم تکراری نباشه با پستای قبل :دی)
ارغوان
26 مرداد 92 17:01
عاشقتم من با این موهای قشنگ و چشمای خوشرنگت زیبارو دوست داشتنی * (امیدوارم کامنتم تکراری نباشه با پستای قبل :دی)
دست آرین کوچولوهم ایشالا خیلی زود خوب بشه خیلی سخته واقعا


قربونت بشم من ارغوان جون...
ممنون که میای پیشمون و تنها نمیزاریمون...
بابت دست آرین هم ممنون از دعای خوبت عزیزم...
خدا عزیزاتو برات حفظ کنه...
ببوس کوچولوهای دوستداشتنی تو برام...
مامان حسنا
27 مرداد 92 11:06
خبرخوش محمدطاها پیداشد


بله عزیزم...
خدارو شکر دعای همگان جواب گرفت...
تو هر کاری حکمتی هست...
قربون حکمتش...
مامان بهداد
28 مرداد 92 10:36
سلام شیما جان
نمیای نمیای...
وقتی هم که میای با کلی سورپرایز میای.
این همه عکس و آتیلای قشنگ.
هم هنری و حرفه ای گرفتی.
راستی این درد دلهایی که گفتیا یه جورایی همه ی مامانها باهاش درگیریم. این بچه ها هیچ وقتی رو برای خود بودن ما نمی گذارند.
هزار ماشاا... چقدر شیرین زبون و بازیگوش و وروجک شده.
ببوسش.

سلام عزيزم...
آحي ممنون خانومي...
لطف داري گلم...
ميدونم عزيزم...
همه گرفتاريم ولي حالت ي جورايي ميخوام خوب طعم اين روزها رو بچشم ...
روزگار يكم كه اونورتر بره چشم وا كنم ببندم...
پير شدم و آتيلام آقايي شده و واسه خودش صاحب زندگي و واسه منم ميمونه تنهايي و حسرت دوريش....
مرتضي هم با اين كه همدم هميشگيمه ولي حالا كه هر دو جواننيم بايد بيشتر واسش وقت بزارم...
بيشتر سراغشو بگيرم...
ميفهمي كه چي ميگم...
نميخوام دير شه...
پير كه بشيم از زانو درد و كمر درد فكر عشق بازي و عاشقي نميافتيم....
حالا وقتشه...
امیر مهدی و عمی
28 مرداد 92 13:31
سلام بر مامانی
ای جونم ماشااله چه بزرگ نازنین شده این فرشته کوچولو
موهاش چقدر بهش میاد


سلام عمي جون...
مرسي خانومي...
آره خالش ما كهنه تر و اين وروجكها نو نوار تر ميشن...
بابت موهاشم ممنون...
آره خوشمله ولي خودش واقعا عاشق موهاشه...
حالا تو پيت بعدي راجعش مينويسم...
مرسي از حضورت عزيزم...
آیدا(مامان الینا)
29 مرداد 92 1:35
ای جااااااانم،هزار ماشاالله،روز به روز داره نازتر وخوشگل تر میشه آتیلا جونم.
قربون اون خوابیدنش برم من خوشگل خاله
امیدوارم همیشه تنش سالم باشه و لبخند روی لباش



سلام آيدا جان...
مرسي عزيز دلم
لطف داري خانوم...
خدا نكنه خالش شما زنده باشي...
بابت آرزوي خوبتم ممنون...
خدا اليناي نازو برات نگه داره و همه بچه ها رو سالم و سلامت حفظ كنه...
ببوس فندقي تو برام...
مژده
29 مرداد 92 20:32
شیما جان خدا هم آتیلا و هم آرین و حفظ کنه مواظبه آتیلا خیلی باش ماشاالله خیییییییییییییییییییییییلیییییی خوشگله هر روز واسش اسپند دود کن آخه خیلی خیلی نازه اگه دوست داشته باشید با هم تبادل لینک کنیم


سلام مژده جان...
ممنون عزيزم شما لطف داري خانومي...
با چشمهاي خوشگلت نيگاه ميكني...
بابت دعاي خوبتم ممنون...
مژده جان تو آدرسي كه وارد كردي ي ايرادهايي هست و سيستم آدرس سايت رو هكر تشخيص ميده و وارد نميشه...
شما اگه اومدي ي بار ديگه برام آدرس بزار...
فكر كنم تو آدرس اشتباهي پيش اومده...
ممنون مژده جان...
مامان مهدیس و ملیسا
29 مرداد 92 20:46
خانومی مثل همیشه خیــــــــــــــــلی قشنگ نوشتی عکسا رو هم نگو که دیگه میخوام گازش بگیرم جیگر خاله رو ای جاااااان بوووووووووووووس
راستی مامانی بخدا با وجود ملیسا اصلا برام خیلی سخته که ب وبلاگا سر بزنم شرمنده که دیر اومدم حالاهم باهام قهر نکن آشتی آشتی


سلام خانوم...
ممنون عزيزم،شما لطف داري..
و ميسي خاله جوني...
خانوم ما كييم كه بخواييم با شما قهر كنيم...
ميدونم مليسا جون كلي از وقت مامارو گرفته و باعث شده ماماني اين همه مدت تنهامون بزاره...
دركت ميكنم عزيزم...
ببوس عروسكهاتو برام...
مرجان مامان آران
30 مرداد 92 1:57
سلام شیما جونننننننننن
چقدر حلال زاده یی داشتم میومدم وبتون دیدم اومدی وبم
ای جانممم عکسای خوشگلشووووووووو
موهاش خیلی نازه منم قصد داشتم موهای ارانو اینجوری کنم که دیدم هم گرمهههههههه هم حالت داره نمیشه
فداش شم خیلی ناز شده هزار ماشالاااااااا


آخي چ خوب...
فدات بشم...
آخي مرسي،آرانم همه جوره عسله...
لطف داري مرجان جون...
فدات بشم ...
مواظب خودتو كوچولوهات باش...
مامان امیررضا
30 مرداد 92 2:16
_______(¯`:´¯)
_____ (¯ `•✦.•´¯)
_____ (_.•´/|\`•._)
_______ (_.:._)__(¯`:´¯)
__(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯)
(¯ `•✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._)
(_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶
__(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶
____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶
_____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶
______(¯ `.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶
______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶
_______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•✦.•´¯)¶¶¶
¶¶¶(¯ `.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶
¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ (_.:._)¶¶
¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶
______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶
____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶
___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶
___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶
_¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶
-_____--------_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
-----_____---_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
----____-----_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___|___|___|_____|___|___|___|___
__|___|___|____|___|___|____|__|__
___|___|___|____|___|___|_|__|___|_
__|___|___|____|___|___|___|___|__


ميسي خاله...
مامان کیان کوچولو
30 مرداد 92 17:57
ای جاااان دلم تنگ شده بود ...



عزیزم وبلاگ ما با عکسای تولد کیان کوچولو به روز شده

با حضورتون خوشحالمون کنید

وايبيي مباركه
اومدم....

مامان امیر محمد(وروجک مامانی)
30 مرداد 92 21:27
فداااااااااااااای چشمای نازت بشم عزیزم خیلی وقت بود پیشت نیومده بودم دلم تنگ شده بود........
ممنون شیما جون ک بهم سر میزنی ...
دوستدارم هواااااااااااااااااااااارتا...



سلام عزيز دلم...
خدا نكنه خاله جوني...
خواهش ميكنم عزيزم...
نبودي ي مدت نگرانت بودم...
منم دوستون دارم عزيزم...
ممنون بابت كامنت لعاب دارت...
مرسي خانوم...
SaYa
30 مرداد 92 23:14
سلاااااااام سلاااااااااام خوبی شیما جووونم؟الهی قربووونت برم من میمیرم واسه این پستای تو که جامع و کاملن...خیلی دوسشون دارم...عکسای شازده...لبخنداش و چشمای عمیقش که انگار یه راز داره...اولین باره تو عکساش اتاقشو میبینم ...من از توی عکس حس آرامش بهم دست وای بحال واقعیتش که حتما محفل آرامشه....
موهای خوشکل خرماییش که ماشالله هزار ماشالله داره روز به روز رشدش بیشتر میشه و خنده های ناگهانیش تو عکسا دل آدمو میبره....الهی فدای موهای بسته شدت برم...عکسی که خوابی عزیزدلم و اون که روسری سرنه بدجور تو دلم رفت...فدای تو بشم که همه عکسات تو دل برو هستن نفسآدم با دیدنشون سیر نمیشه نفس
شیما جون از عادتهای پدر بنده هم اینه که استکان چایی همیشه برداریم از جاهایی که مخفی شده...جالبه الان بعد از گذشت 20سال مامانم دیگه چشم بسته میدونه بابا کجا استکانشو گذاشته
عزیزدلم چقدر خندیدم از اون تیکه که براش سفره میندازی و فرش سیر میشهشیما جونم در نمونه بودن تو هیچ شکی نیست عزیزدلم...یه مادر نمونه مهربون و زحمت کش....ایشالله که سایت همیشه بالا سر همسر و پسرگلت باشه عزیزدلمزود میگذره شیما جونم ولی مهم اینه اونقدر خاطرات قشنگ کنار هم داشتید که تو از یادآوریشونم شاد میشی
ایشالله که همگی کنار هم سالیان سال به خوبی و خوشی زندگی کنید عزیزدلم
آتیلاااا جونمو ببوووووووس کلیمواظب خودتون باش گلم


سلام ساياي عزيز...
مرسي كه اينقدر قشنگ احساسات پاك و تپشهاي قلب مهربونتو با زبون شيرين هميشگيت بيان كردي...
مرسي كه با محبت و بزرگي...
بابت فرشها هم ك آره ديگه ي حسابي از دست آتيلا غذا ميخورن و منم ي دستم شامپو فرش و دست ديگم ي دستمال در حال تميز كاريم...
اون وسط ها هم استكانهاي آقاي پدر و پيدا ميكنم ...
مثه اين كه اين حركت تو آقايون ذاتيِ و جز بايد هاشونه...!!
بابت تعريفهات ازم ممنونم واي واقعا من اين حس و ندارم و شبها با عذاب وجدان از اينكه از وجودشون نهايت لذت رو نبردم و براشون بهترين نبودم ميخوابم...
گاهي وقتها هم فكر ميكنم شايد اين ي شانسه كه من دارم...
شانسي كه اگه بخوام توضيحش بدم بتيد ي صفحه بنويسم...
سايا جون ممنون بابت آرزوي قشنگت خانوم...
خدا شمارو زير سايه ي خودش و خانواده ي عزيزت به كمال و خوشبختي محض برسونه ايشاا...
ممنون از حضورت عزيزم...
مامان یاسمن و محمد پارسا
31 مرداد 92 1:51
الاهی من فدات بشم خوشگل خاله


خدا نكنه خاله جوني ...
مرسي مامان مهربون...
بوووووس...
میترا
1 شهریور 92 15:36
سلام مامان مهربوننن با این پسر خوشگلتونن من از وبلاگ دوستم شمارو پیدا کردم و با دیدن عکسای اتیلا جونه نازم عاشقش شدم گوش شیطون کر
خواستم بگم مطالبتونو میخونمو لذت میبرم ارزومه یه پسر اینطوری خدا بهم بده عزیزم من خودم وبلاگمو دوباره تعمییر کردم خوشحال میشم دوستای خوبی واسه هم بشیماا


سلام ميترا جان...
ممنون عزيز دلم.،،
لطف داري خالش،از مهربونيته خانوم...
ممنون كه وقت ميزاري و مياي...
آرزو ميكنم هر وقت خودت خواستي و اراده كردي خدا ي فرزند سالم و صالح و زيبا بزارت تو بغلت و خوشبختيتون رو چندين برابر كنه...
مييام پيشت عزيزم...
مامان بهداد
4 شهریور 92 2:24
شیما جان سلام .
به نظرم جواب داده بودی . میخوام بگم که ما زنها آدمهای سخت گیری نیستیم گاهی وقتها یه خسته نباشید ساده یه دستت درد نکنه ی مهربونانه همه ی بار زندگی و خستگی رو از دوش آدم بر میداره.
زندگی رو راحت تر بگیرید هم شما هم آقای پدر آتیلا.
هر چند که این آقایون دست از تلاش اقتصادی بر نمیدارند و کمتر برای خونه وقت میگذارند. به قول یکی از آشنایانمون که سن دار شده می گه وقتی که جوون بودم هیچ جا نرفتیم هی پس انداز کردیم و قناعت کردیم . اونموقع که دندون خوردن داشتم و حال خوردن داشتم نخوردم حالا که پیر شدم چه فایده داره که برم مسافرت و گردش ؟ حالا که قند و فشار خون و ... نمیذاره که حتی یه نون و پنیر ساده رو با خیال راحت بخورم.
آره راست میگی باید وقت رو از دست نداد و از همه ی لذتها و با هم بودنها و شادیها نهایت استفاده رو کرد و با هم بودنها رو به فردا نندازیم.
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید.


حق با شماست عزيزم...
ممنون بابت آرزوي قشنگت...
و همچنين....
مهتاب
5 شهریور 92 17:32
اومدم برای تولد دخملی دعوتتون کنم


ممنونم...
چشم...
مامان کمیل و کیان
5 شهریور 92 18:00
سلام
پسر شما ازبس چشای نازی داره هر وقت می بینمش یاد عروسکای باربی می افتم
خدا براتون حفظش کنه
به ماهم سر بزنید


سلام عزیزم...
آخی مرسی خانوم...
از مهربونی و محبتته عزیزم...
همچنین عزیزم...
بروی چشم...
مییام...
مامان رادین
6 شهریور 92 10:04
سلام مامانی
خوبی ایشالا؟
مامانی اینقدر دیر به دیر میای که وقتی عکسهای آتیلا جونمو میبینم بزرگ شدنش رو حس می کنم ...
خدا نگهش داره برات عزیزم



سلام عزیزم...
ممنون خوبیم شکر...
ببخشید والله وقت نداریم شرمنده...
همچنین عزیزم...
ممنون ار حجضورت گلم...
مامان علی خوشتیپ
6 شهریور 92 11:28
سلام گلم
خیلی زیبا در مورد روزمرگیها و احساسات یه زن به خصوص یه مادر نوشتی
انشاالله که کانون خانوادتون همیشه گرم و سرشار از عشق و شادی باشه
ببوسید این خوشتیپ پسر و گل پسرو...ماشاالله داره اساسی


ممنون عزیزم...
ایشا... و همچنین از تع دلم برای شمام همین آرزو رو دارم...
فدات شم بروی چشم...
ممنون خالش...
خانمي
11 مهر 92 22:31
سلام هزار ماشالا چقدر نازه پسرتون خدا نگهش داره براتون..از طرف من كلي بوسش كنيد
سمیه
17 آذر 92 13:43
سلام پسرت خیلی شبیه سه ماهگی خودته خدا برات نگهش داره
ღ مامان شیماღ
پاسخ
مرسي عزيزم... همين طور عزيز شما رو...
اکرم
3 دی 92 16:00
چ پسمله ناااااااازززززی ب ماهم سر بزن
رومینا
15 دی 92 14:45
وای خدای من چقدر آتیلا بزرگ شده بعد از مدتها اومدم دیدمش اشکم در اومد یعنی مهرسام منم اینقدر زود بزرگ میشه من نمیفهمم راستی سلام مامان شیما دلم برات تنگ شده بود
ღ مامان شیماღ
پاسخ
سلام رومينا جان خوشحالم كردي عزيزم... مهريام كوچولو به دنيا اومد... آخي فداش شم... رومينا جون سر فرصت حتما حتما حتما مييام پيشتون... ببوس برام مهرسام كوچولو رو....
مریم طلایی❤
25 اردیبهشت 93 15:00
حرفهاي ما هنوز ناتمام... تا نگاه مي کني: وقت رفتن است بازهم همان حکايت هميشگي ! لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود آي... ناگهان چقدر زود دير مي شود!
فرزانه مامان نازنین زهرا
30 خرداد 93 2:33
سلام ماشاا... چه پسر خوشلی دارید خدا براتون حفظش کنه من دومین بچهمو باردارم انشاا... به خوشلی آتیلا جون بشه اسپند براش دود کن mersi ghorbunet sham.... ishala be salamati... buuuuus