يادداشت چندم
د
سلام آتيلاي عزيزم
گفتني ها كم نيست ، زياد هم نيست
مثل هميشه در دوسوي گفتني ها و نگفتني ها سر رشته كلام را در دست ميگيرم و شروع ميكنم به مرور خاطراتي كه شايد هيچ وقت نگفتم اشان...
سن كه ميگذرد كم حرف تَر ميشوي و مني كه از ابتدا كم حرف تَر بودم حالا ديگر بي حرف شده ام...
شده گاهي خوابي ميبيني كه درازاي آن تا شفق صبح ميرسد و بعد پشت سنگيني پلك هايت محو ميشود و ميرود ،و تو را در گمراهيِ رها ميكند ، و تو اورا در سياهي ، در پسِ پرده ي شب پنهان ميكني ...
زندگي چيزي بيشتر از همان خواب نيست...
و تو براي زندگي چيزي بيشتر از همان پرده ي سينما و فرصتي براي ظهورش نيستي...
پس چه زيباست پذيرفتن و ساكت ماندن...
اميد داشتن به تمام زيبايي هايي كه به قدر همان خواب نزديكند و نه معجزه ميخواهند نه ممكنات، و قدردان بودن براي تمام چيزهاي كوچك و بزرگي كه ارزاني شده اند كه به اندازه ي همان خواب دورند و دست نيافتني...
پس تنها چيزي كه برايمان ميماند لذت و لذت و لذت است از تمام ابعاد زندگانيمان از تمام بودن هايمان، خنده هامان، به آغوش كشيدنها و دلتنگي هامان...
من به اندازه ي تمام ستارگانِتمام آسمانهاي ناشناخته ي جهان هر لحظه از وجودتان را از اعماق وجودم دوست دارم ...
برايم بمانيد همسر و فرزند عزيزتر از جانم❤️❤️❤️