خاطرات ۱۴۰۰-۱۴۰۱
آتیلای نازنینم
دورت بگردم پسر قشنگم
این مدت که اینجا نه چیزی نوشته شد و نه عکسی گذاشته شد ، با شوق اومدن عضو جدید خانواده مون سپری شد…
روزهای قشنگی که پشت سر گذاشتیم مجال حضور تو وبلاگ قشنگمون رو ازم گرفت و حالا بعد مدت ها تونستم بیام و از خودمون بهت بگم…
حالا که مینویسم لیام خان خوابه و شما بیرون از خونه با دوستات دوچرخه سواری میکنی…
منو بابا جان هم در حال نوشیدن چای داغ بعد از ظهر هستیم…
تو این مدت همه چی خوب و عالی و روزها یکی از یکی قشنگتر سپری میشدن تا اینکه خبر تلخ مرگ پدر بزرگ درست چهل روز مونده به بدنیا آمدن لیام جانم کام شیرینمون رو تلخ کرد و حال روزهامون رو بد…
نمیخوام از حال بد روزهایی که گذشت صحبت کنم
اما بعد رفتن مادر قشنگم این تلخترین و سخت ترین جدایی برام بود، راستش من اصلا به نبودشون فکر نمیکنم اونها همیشه و همه جا در قلب من زنده هستن و زندگی میکنن ، اونها تو تمام لحظاتم حضور دارن و حضورشون گرما بخش تمام ابعاد زندگیم هست…
خب تقریبا چهل روز بعد
پسر قشنگم پا به دنیا گذاشت و دلگرمی هممون شد
امیدبخش شد، مرهم شد واسه زخممون
حال بد بابا دیگه با اومدن لیام کم کم خوب میشد و دلش گرم…
فدای دل مرتضی مهربونم که الهی بمیرم و غمت رو نبینم عزیزترینم…❤️
حالا هم که لیام قشنگم دو ماه و نیمه ست وکلی شیرین کاری و دلبری داره برامون…
دورتون بگردم پسرای قشنگم، خدا پشت و پناهتون فداتون بشم من 🥲❤️
خب وقتشه که بریم چندتا عکس ببینیم از زمانی که هنوزتنها پسر خونمون بودی…