آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

واکسن 6 ماهگی

1391/8/10 9:50
1,381 بازدید
اشتراک گذاری

٩ آبان ماه ١٣٩١ (سه شنبه)

صبح ساعت ١١:٣٠ برای زدن واکسن ٦ ماهگی راهیه مرکز بهداشت شدیم

خدارو شکر این دفعه خلوت بود ، بعد قد و وزن کردن طبق معمول نوبت رسید به کابوس همیشگی.

نمیخواستم اون خانومی که واکسن ٤ ماهگی رو زد اونجا باشه اگه قرار میشد اون بزنه نمیزاشتم این کارو بکنه دلیل...(روزهای مادرانه ٢)

خوش شانس بود که اونجا نبود!؟

قبل از اینکه واکسن و بزنن ازشون خواستیم که تاریخ واکسن هارو چک کنن آخه چند وقت پیش یه نی نی نازه شش ماه تو مشهد بخاطر اینکه واکسنش تاریخ گذشته بود مامانو باباشو تنها گذاشت و رفت

(خدا بهشون صبر بده،آخرین غمشون باشه)

خانومه بهمون خندید و گفت :این غیر ممکنه که واکسن تاریخ گذشته تزریق کنن. بخاطر اینکه بهمون آرامش خاطر بده یاد آوری کرد که آتیلا اولین نی نی ای نیست که امروز برای تزریق واکسن ٦ ماهگی اومده مرکز .

بخاطر اینکه خودشم اطمینان پیدا کنه زیر چشمی تاریخ واکسن و چک کرد. البته ما ندیدیمااااااااااااااا چشمک

آتیلارو خوابوندم رو تخت اول پای چپ ،من از زیر اون زانوهای کوچولو گرفتم تا پاهاشو تکون نده ،مرتضی هم بالا سرش وایستاده بود

سوزن و فروبرد پاش، طبق معمول یکی دو ثانیه طول کشید تا متوجه بشه، وقتی دردش اومید میخواست گریه کنه که مرتضی صداش زد،وقتی صدای باباشو شنید سریع ساکت شد و شروع کرد به خندیدن.قربون اون دل مهربونت.

از اولی که چیزی نفهمید ،خیلی خوشحال شدم .....

دومی از پای راست، تو اینم دردش نیومد، وقتی قطره ی فلج اطفال و دادن کمی گریه کرد که اونم گریه نبود ناز بود.

از خانومه کلی بخاطر کار خوبش تشکر کردیم و راهی خونه شدیم.

نه از درد شدید پا خبری بود نه از تب

تا فردا صبح ٢ برابر وزن قطره ی استامینوفن و تمام تا یک سالگی.

قد:٧٢                     وزن:٨٠٠/١٠

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)