🧿🧿🧿
سرعت کلمات در ذهنم بیشتر از آن است که بتوانم سوار بر قطار قصه ها کرده و روانه ی صفحه سفید پیش رویم کنم...
خط خطی هایی که از هر سو هجوم میآورند بر دفتر ذهنم گیج و گنگ از این شاخه به شاخه دیگر میرانمند...
با این حال همیشه دوست داشته ام برایت بنویسم و بگویم ...
از همه چیز و از همه کس...
از خوبی ها و قشنگی ها
از تلخی ها و پلیدی ها
از روزهای سخت زندگی و خوشی های شیرینش...
من همه را با پوست و استخوان دیده و چشیده ام...
همه را خوب بلدم ، همه را خوب میشناسم...
جوهره ی وجود هر کس از داستان های زندگانیش ساخته میشود ...هر کس به اندازه ی درکش از کمالات روحی و معنوی بهره میبرد.
لازم نیست فیلسوف باشی و سقراط و ارسطو...
همین که بتوانی درست ببینی، درست حس کنی و خوب درک کنی، رشد کرده ای...
تمام آدم های نارسی که با انبوهی از تجربه و سال های سال فرصت زندگانی هنوز کال و بی عطر و گس اند، همان هایی هستند که چشم دلشان را بسته اند
نه بدخلقی هایشان به دل مینشیند و نه مهربانی هاشان...
زندگی را خوب ببین و خوب درک کن، هر اتفاقی را خوب حس کند ...
هر نگاهی را قشنگ ببین، هر لبخندی را خوب خوب به یاد بسپار...
هر اشک و هر اندوهی را خوب بفهم ...
ساده رد نشو...
ساده فکر نکن...
ساده زندگی نکن...
دوستت دارم ❤️