سفرنامه ی تصویری فسقلي "آنتالیا"
از این جا میخوام شروع کنم که این اولین سفر فسقلی در يازده ماهگیشه...
ب همراه من و بابا جون ، خاله شادی ، عمو علی و آرین کوشولو...
وبلاگ آرين جون لينك شده...
پرواز ساعت 2 بامداد 5 فروردین...
"مشاهده ی تصاویر و سیزده بدر 92 در ادامه ی مطلب"
3 ساعت قبل از حرکت ب فرودگاه:
آتیلا و فرودگاه ارومیه:
شهر G.anteb
ی نشست چند دقیقه ای و پرواز به طرف آنتالیا...
آنتالیا:
الان ساعت 2 بامداد به وقت ترکیه:
فرودگاه آنتالیا:
"عزیزم تو طول راه کلا خوابیدی..."
5:30 ب وقت ایران میشد که رسیدیم هتل Rixos lares:
چند تا عکس از اتاقمون به عنوان یادگاری:...
واست ی تخت پارک آوردن که خیلی دوسش داشتی...
بر عکس تخت پارک خودت ک هیچ علاقه ای بهش نشون نمیدی...
.
.
.
دو روز اول رو تو هتل بودیم و روز سوم کشتی MOBYDIK...
با حضور دی جی شاهین...
ناهار...
گشت در سواحل مدیترانه...
آبشار شوشن...
رقص عربی...
کف پارتی...
و...
اونجا هم کلی بهت خوش گذشت و مثل همیشه با دلبری هات دل همه رو برده بودی
دو روز بعد کنسرت شادمهر که خودم از طرفدارای پرو پا قرصشم:
وقتي ميگم شادمهرو دوسش دارم قيافه ي مرتضي خيلي بامزه ميشه... كلي عصباني ميشه كه چيييييييييي...!!!؟ عزيزم من فقط تورو دوست دارم با ي آقاي خوشتيب ديگه كه عاشقشم و ميوه ي عشقمونه...
ی عکس از کنسرت ١١٠٠ نفره...
و بیشتر از کنسرت آخر شب برگشتنی تو اتوبوس Tulbar turخوش گذشت ...
با همه دوستهایی که اونجا با هم آشنا شده بودیم ...
آتیلا جونم اون روز تازه از استخر برگشته بود و خسته و لالا...
چند تا عکس از استخر جوجو:
عاشق این قیافه ی شیطونم...
هتلمون اینقدر امکانات داشت که دیگه زیاد بیرون نرفتیم و بیشتر خود هتل بودیم...
مثل برنامه هایی که تو طول روز داشت:
دیسکو بار که تو مکانهای مختلفی از هتل از عصر ساعت هشت شروع میشد تا صبح ساعت 2_3...
و تمام برنامه هاشون واسه ایرانی ها بود...
ب مناسبت عید نوروز سفره هفت سین چیده بودن و تو یکی از دیسکوها هم ی پرچم بزرگ ایران نصب کرده بودن
و همچنین تعجب توریستهای خارجی از وجود این همه ایرانی...!!!
و برنامه های هزار یک شب که شامل رقص های محلی ترکیه میشد:
بیشتر اوقات هم که ساحل بودیم و کلی برنزه کردیم...
وقتی برگشتیم ایران تازه فهمیدیم که چقدر سیاه سوخته شدیم،چون اونجا همه این رنگی بودن...!!!؟؟؟
فسقلی هم که مثل همیشه کاری به کار مامان و بابا نداشت واسه خودش خوش بود...
آرین کوچولو...
همیشه دوست داشتم پاراسیل سوار شم...
که واقعا تجربه ی فوق العاده ای بود...
اول از همه من و شادی جون رفتیم چون وزنمون کم بود دوتایی سوار شدیم:
اینجا داریم بلند میشیم بریم هوا...
طول طنابی که میکشیدمون 200 متر...
اینم از بابا جون و عمو علی:
و بابا پر...
بابا جون و شما سوار جت اسکی هم شدین که مرتضی جون نمیدونم چرا عکس شما نیست...!!؟
و فسقلی:
و خسته شدی و لالا...
و پارک کودک هتل ...
عسیسم عاشق این تابه شده بودی و پایین نمیومدی...
مرکز خرید center...
و گشت دو نفره...
و بعد از یک هفته خوش گذرونی ...
فرودگاه آنتالیا...
سواحل مدیترانه...
فرودگاه کایسریه که هواپیما نمیتونست بشینه و ی مدتی تو آسمون وول میخوردیم اینور اونور...
ی توقف یک ربعه ک فسقلی تو اون مدت ی خرابکاری یادگاری کرد و اونجا مجبور شدم لباسهاتو بندازم بیرون...
و تو اون دستشویی کوچولوی هواپیما بشورمت که اونجا وقتی مهماندار ترو اونجوری لخت دید عاشقت شد و خلبان هم اومد پیشت که حیف یادم رفت ی عکس خوشمل ازتون بگیرم...
و دوباره پرواز...
فرودگاه ارومیه...
ک بابا جون زحمت کشیده بود و اومد دنبالمون و شام همگی مهمون خونه ی مامان بابا بزرگ بودیم...
چند تا عکس از هتلی که برای اولین سفرت اونجا بودی...
بدون شرح:
لنگه کفشی که ی لنگشو گم کردی...
و کفشهای ساحلی ای که از هتل خریدی...
و کپشهای جدید...
فقط تونستم این چندتا عکس رو برات جدا کنم...
با این ک عکس مورد داری نزاشتم بازم چندتاشو فیلتر کردن ...
خیلی از عکسهای خوشمل خانوادگیمون هم که نمیتونم بزارم رو واست میریزم پیش بقیه...
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس...
...
سیزده بدر 92:
سیزده بدر امسال ب همرا مامان بابا بزرگ و خاله کوچیکه...
خاله شادی و عمو علی . آرین جون...
مامان و بابا بزرگ مامانی و خاله سحر و دختر خاله طلا و محمد رضا کوچولو تو ی
جای خیلی خوش آب و هوا در کنار جوجه کباب های مامان بزرگ بزرگه و
کوفته های خوشمزه ی مامان فرحناز ، با کلی گلی که من و خاله شادی
تو بازیه وسطی از بابا جون وعمو علی گرفتیم و عصری با ی دنیا خستگی راهی
خونمون شدیم گذشت...
اولین سیزده بدرت مبارک مامان جون...
پ.ن: تو این هفته ک سفر بودیم و آتیلای عزیزم ده ماه و بیست و چند روزه بود
یعنی تو هفته ی چهل و هشت تونست از جایی بگیره بلند شه و بعد با گرفتن از وسایل ها میتونه راه بره...
و همچنين جا داره از همسايه ي عزيزمون آقاي امام داد و خانواده ي محترمشون تشكر كنم ...
چرا كه تو اين يك هفته زحمت نگه داشتن ماهي كوچولو هام و سر زدن ب خونمون ب گردنشون بود و
مارو حسابی شرمنده ی محبت هاشون كردن...