آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

روزهای مادرانه 1

1391/5/11 9:46
1,371 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

 niniweblog.com

یک ماهگی 

هفته ی اول:همه چی هم خیلی قشنگ و هم خیلی سخته

بی صبرانه منتظر روزی ام که خودم بتونم جاتو عوض کنم

لباساتو تنت کنم‚صبح که شد دست و صورتتو بشورم و خلاصه یه مامان همه فن حریف بشم برات

نگرانی شده یکی از بزرگترین دغدغه هام

روزی چندین بار انگشتای دست و پاتو میشمرم

دستامو میزارم رو سینت تا از نفس کشیدنت مطمعن بشم و خلاصه کلی از این کارا‚آخه خیلی کوچولویی!!؟

اولین باری که رفتی مرکز بهداشت بخاطر درد شیکمم نتونستم باهات بیام عزیزم منو ببخش

بابت شیری هم که تو سینه هام خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.

 


niniweblog.com

هفته ی دوم:بدترین هفته ای که گذروندیم

زردی چهره ی مثل برفتو کمی زرد کرده بود که بردیمت دکتر‚البته نه یه دکتر از این دکتر به اون دکتر و بالاخره با این که زردیت خفیف بود تصمیم گرفتیم به مدت ٢٤ ساعت بزاریمت دستگاه که خدا رو شکر خیلی زود خوب شدی.

 قربونت بشم زردیت خوب شد نوبت رسید به ختنه کردن

صبح ساعت ١٠ بود که من و تو و مامانم و شوشو  راهی مطب دکتر شدیم‚وقتی وارد مطب دکتر شدیم خود به خود بغض گلومو گرفت می ترسیدم دردت بیاد

وقتی رفتی اتاق معاینه مرتضی نذاشت من بیام تو ،بیرون در منتظر بودم تا صدای گریتو بشنوم و بیام پیشت ‚١٠ دقیقه بعد دیدم تو بغل مامانم خیلی آروم و بی سر صدا اومدی بیرون‚الهی قربونت بشم خدارو شکر اصلا متوجه نشده بودی.

تا سه روز پانسمان داشتی و بعد تا یک هفته گاز استریل و ویتامین آد.

١٤ روزه بودی که برای اولین بار خودم زیرتو تمیز کردم و از این بابت خوشحال این جوری بیشتر واست مادری میکردم.


niniweblog.com

هفته ی سوم:مادرم از خونه ی ما رفته بود حالا دیگه همه ی کارهات به عهده ی خودم بود از این بابت هم خوشحال بودم هم مظطرب.

تا اون جایی که از دستم بر می اومد  سعی میکردم بهترین باشم

احساس مسٍؤلیت بیشتری میکردم و بیشتر بهت نزدیک شده بودم.


niniweblog.com

هفته ی٤ و٥:این دو هفته رو خونه ی ماماینا بودیم‚روزها میگذشت و تو بزرگتر میشدی ‚ روزهای سخت و پشت سر گذاشته بودی و امروزت با دیروزت فرق میکرد.ماچ 

 

                                 نی نی من

بگو ماشاا...چشم نخوره پسمل گلم

نینی

نی نی

نینی

نینی

نی نی


 


                                         

 niniweblog.com

دو ماهگی

niniweblog.com

هفته ی ششم:خیلی جالب چهل روزگیت که تموم شد‚کلی بزرگ شدی

خیلی بیشتر متوجه دورو برت شده بودی دیگه از اون نگاه های مات و مبهوت خبری نی.

شیر که میخوری با اون چشمای خوشگل رنگیت زل میزنی به چشمام اگه حواصم بهت نباشه صدام میزنی نگات که میکنم لبخند میزنی.

 کلی واسه خودت حرف میزنی او او او

با چشمات منو دنبال میکنی

شب که میشه باید بغل بگیرمت و خونه رو بگردیم اینقدر به چراغ های خونه نگاه میکنی تا چشمات خسته بشه و بخوابی.

به موزیکالی که از بالای تختت آویزونه عکس العمل نشون میدی و سعی میکنی عروسکهاشو بگیری.

niniweblog.com

 

بابا واست تاب برقی گرفته(کمک مادر) تا یکی دو روز جواب داد منظورم اینه که فقط یکی دو روز جواب داد.

خلاصه اینکه نی نی من کلی شیرین شده.

مثل عسلخوشمزه.


niniweblog.com

هفته ی هفتم:تو این هفته برای دومین بار میبریمت مرکز بهداشت

میزارمت رو ترازو چشمهای منتظر من و مرتضی خیره شده به عقربه های ترازو که بخاطر ورجه وورجه های آتیلا جون آروم و قرار نداره.

وزن:٦kg                        قد:62cm


niniweblog.com

هفته ی هشتم:با اتمام این هفته دو ماهگی عزیزم هم تموم میشه و نوبت میرسه به واکسن دو ماهگی.

الان دو هفته ست که استرس واکسنشو دارم

میخوام هر چه زود تر بگذره و تموم بشه.استرس

نی نی

نینی

 نی نی

نی نی

نی من

نینی

نی نی 2 ماه

نی نی

نینی

نی نی

nini

nini

nini

 


 

niniweblog.com

سه ماهگی

niniweblog.com

هفته ی نهم:هیچ چیز نمیتونست بدتر از واکسن دو ماهگی باشه!؟!

صبح ساعت ١٠

رفتیم مرکز بهداشت‚کمی شلوغ بود تا نیم ساعت منتظر بودیم آتیلا جونم خوابش برده بود

ازم خواستن دهنتو باز کنم و قطره ی فلج اطفال و بدن بهت‚ولی من دلم نیومد کلی طول کشید تا از خواب بیدارت کنم بی هوش شده بودی!نمی خواستم خواب شیرینت و با یه شربت تلخ ،تلخ کنم.

بعد خوردن قطره دوباره خوابیدی تا واکسن هاتو آماده کردن

انگار عمدا خودتو به خواب زده بودی تا از شر واکسنا خلاص بشی‚بالاخره تونستم با کلی ماچ و قلقلک بیدارت کنم

بغلم بودی و بم نگاه میکردی که!!!آخ آخ آخ ماما فدات بشه

یکی دو ثانیه طول کشید تا بفهمی از کجا خوردی و بعد چنان جیغی کشیدی که نگو نپرس!؟ 

niniweblog.com

 

تازه آروم شده بودی که اون یکی واکسن از پای راستت دل هر دومونو سوزوند حال بابایی هم بهتر از ما نبود .ناراحت

 بغلم بودی و من اجازه داده بودم تو رو اذیت کنن‚از دستم دلخور بودی اینو از نگاهات میفهمیدم. 

niniweblog.com

اونجا توضیحاتی در مورد تب بر و کمپرکس سرد و گرم دادند من و شوهری با دقت به حرفاشون گوش میدادیم که مبادا چیزی رو بپرونیم.

خونه که اومدیم تا عصر ساعت ٦ نه از تب خبری بود نه از درد پا

هر چهار ساعت دو برابر وزنت استامینوفن(١٢ قطره)

هر دو ساعت حوله ی سرد روی پای چپ

قربونه نی نی نازش بشه مامانی به خاطر درد پات اصلا پاتو تکون نمیدادی راست نیگهش داشته بودی خدارو شکر تبت از ٧/٣٧

بالاتر نرفت آخه ماما خیلی مواظبت بود.

ناله هایی که میکردی و یادم نمیره نمی دونم از درد پات بود یا از تبت‚خوبه مرتضی خونه نبود و اون حالتو ندید مطمعنم خیلی ناراحت میشد.

صبح که شد خیلی بهتر بودی یه کم تب داشتی ولی خفیف بود از خواب که بیدار شدی کلی با ماما بازی کردی و خندیدی و بعد شیر خوردن دوباره خوابیدی فرشته کوچولوی من.فرشته

از حالا به فکر واکسن ٤ ماهگیتم ان شاا... که خوب بگذره.

نی نی

اینجا عشقم واکسن زده و پاش درد میکنه

 


 

niniweblog.com

هفته ی یازدهم:چند روز پیش بود که برای خوش گذرونی  رفته بودیم باغ.

از یکی دو هفته ی پیش آب دهن آتیلا جون خیلی زیاد ترشح میکرد من و شوشو حدس میزدیم که داره دندون در میاره ولی به هر کی میگفتیم بهمون میخندیدو میگفت خیلی زوده‚خلاصه این که اون روز تو باغ بابام متوجه ی لکه ی سفیدی شد که رو لثه ی آتی جونم بود .

کوچولوی من داره دندون در میاره‚الهی فداش بشم خیلی اذیتش میکنه

دستهای کوچولوش فقط تو دهنش‚گاهی وقتها ها هم آب دهنش میپره تو گلوش خفه میشه!!

امیدوارم هر چه زودتر این دندون فسقلی در بیاد و عشقم بیشتر از این اذیت نشه.


 

niniweblog.com

هفته ی دوازدهم:این هفته جوجه مو بردم آتلیه ‚وای عکساش ماه شدن‚البته اگه از فلش دوربین نمیترسید بهتر میشد ولی خوب ،نی نیه دیگه!؟

چه عکسهایی منو شوشو گرفتییییم!

عکسهای سه نفری رو ندیدی!؟ 

گفتن تا یه ماه دیگه تحویل میدن عکسارو‚ من تا اون موقع چطور صبر کنم!؟

نی نی

نی نی

نی نی

نی نی

نی نی

نی نی

نی نی

niniweblog.comفسقلی تو این هفته:

آتیلا جونم دستاش فقط تو دهنشه‚اشیا رو میتونه تو دستاش نگه داره

هر چی گیرش بیاد میزاره تو دهنش‚از پستانک و شیشه شیر بدش میاد

دوست داره فقط پشت سرش و نگاه کنه‚ما که غذا میخوریم دهنش آب می افته‚به عکس مامان و بابا که نگاه میکنه میخنده.

شبها بیدار میشه و میاد بغل ماما میخوابه

مامان و باباشو خیلی دوست داره.

نی نی

نی نی

نی نی

نی نی

نی نی

نینی

نی نی

نی نی من

نی نی

نی نی

نی نی

 

 

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مژده (مامان پردیس)
12 آبان 91 16:02
ممنون عزیزم
خوشحالم که پسندیدی

عکسهاشو گذاشتم میتونی ببینی
مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
12 آبان 91 16:26
سلام عزیزم آتلیه آسمان دوباره رای گیری رو شروع کرده ممنون میشم اگه به پســــــــرک شیطون من رای بدی ... www.studio-sky.com بنام " امیــــــــــــــــــــــــــرعلی فروغی" یکـــــــــــــــــــــــ هفته بیشتر فرصت ندارم
ائلناز
12 آبان 91 20:10
نهم اردیبهشت با شکوهترین روز است روز میلاد تو ،تویی که متولد ماه محبت و مهربانی هستی آتیلای عزیزم
زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولدت و حس بودنت آتیلا جانم
ائلناز همیشه دوستدارت


سلام عمه الناز جون
ممنون كه به آتيلا جون پيام گذاشتي
ممطمئنم كه وقتي بزرگ شد و نوشته هاتونو خوند خيلي خوشحال ميشه
مامان حسنا
1 اسفند 91 20:51
وای که میخوام بخورمت چه کوچولو بودی


آره خالش جوجه كوشولو بوده...