روزهای مادرانه 1
یک ماهگی
هفته ی اول:همه چی هم خیلی قشنگ و هم خیلی سخته
بی صبرانه منتظر روزی ام که خودم بتونم جاتو عوض کنم
لباساتو تنت کنم‚صبح که شد دست و صورتتو بشورم و خلاصه یه مامان همه فن حریف بشم برات
نگرانی شده یکی از بزرگترین دغدغه هام
روزی چندین بار انگشتای دست و پاتو میشمرم
دستامو میزارم رو سینت تا از نفس کشیدنت مطمعن بشم و خلاصه کلی از این کارا‚آخه خیلی کوچولویی!!؟
اولین باری که رفتی مرکز بهداشت بخاطر درد شیکمم نتونستم باهات بیام عزیزم منو ببخش
بابت شیری هم که تو سینه هام خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.
هفته ی دوم:بدترین هفته ای که گذروندیم
زردی چهره ی مثل برفتو کمی زرد کرده بود که بردیمت دکتر‚البته نه یه دکتر از این دکتر به اون دکتر و بالاخره با این که زردیت خفیف بود تصمیم گرفتیم به مدت ٢٤ ساعت بزاریمت دستگاه که خدا رو شکر خیلی زود خوب شدی.
قربونت بشم زردیت خوب شد نوبت رسید به ختنه کردن
صبح ساعت ١٠ بود که من و تو و مامانم و شوشو راهی مطب دکتر شدیم‚وقتی وارد مطب دکتر شدیم خود به خود بغض گلومو گرفت می ترسیدم دردت بیاد
وقتی رفتی اتاق معاینه مرتضی نذاشت من بیام تو ،بیرون در منتظر بودم تا صدای گریتو بشنوم و بیام پیشت ‚١٠ دقیقه بعد دیدم تو بغل مامانم خیلی آروم و بی سر صدا اومدی بیرون‚الهی قربونت بشم خدارو شکر اصلا متوجه نشده بودی.
تا سه روز پانسمان داشتی و بعد تا یک هفته گاز استریل و ویتامین آد.
١٤ روزه بودی که برای اولین بار خودم زیرتو تمیز کردم و از این بابت خوشحال این جوری بیشتر واست مادری میکردم.
هفته ی سوم:مادرم از خونه ی ما رفته بود حالا دیگه همه ی کارهات به عهده ی خودم بود از این بابت هم خوشحال بودم هم مظطرب.
تا اون جایی که از دستم بر می اومد سعی میکردم بهترین باشم
احساس مسٍؤلیت بیشتری میکردم و بیشتر بهت نزدیک شده بودم.
هفته ی٤ و٥:این دو هفته رو خونه ی ماماینا بودیم‚روزها میگذشت و تو بزرگتر میشدی ‚ روزهای سخت و پشت سر گذاشته بودی و امروزت با دیروزت فرق میکرد.
بگو ماشاا...چشم نخوره پسمل گلم
دو ماهگی
هفته ی ششم:خیلی جالب چهل روزگیت که تموم شد‚کلی بزرگ شدی
خیلی بیشتر متوجه دورو برت شده بودی دیگه از اون نگاه های مات و مبهوت خبری نی.
شیر که میخوری با اون چشمای خوشگل رنگیت زل میزنی به چشمام اگه حواصم بهت نباشه صدام میزنی نگات که میکنم لبخند میزنی.
کلی واسه خودت حرف میزنی او او او
با چشمات منو دنبال میکنی
شب که میشه باید بغل بگیرمت و خونه رو بگردیم اینقدر به چراغ های خونه نگاه میکنی تا چشمات خسته بشه و بخوابی.
به موزیکالی که از بالای تختت آویزونه عکس العمل نشون میدی و سعی میکنی عروسکهاشو بگیری.
بابا واست تاب برقی گرفته(کمک مادر) تا یکی دو روز جواب داد منظورم اینه که فقط یکی دو روز جواب داد.
خلاصه اینکه نی نی من کلی شیرین شده.
مثل عسل.
هفته ی هفتم:تو این هفته برای دومین بار میبریمت مرکز بهداشت
میزارمت رو ترازو چشمهای منتظر من و مرتضی خیره شده به عقربه های ترازو که بخاطر ورجه وورجه های آتیلا جون آروم و قرار نداره.
وزن:٦kg قد:62cm
هفته ی هشتم:با اتمام این هفته دو ماهگی عزیزم هم تموم میشه و نوبت میرسه به واکسن دو ماهگی.
الان دو هفته ست که استرس واکسنشو دارم
میخوام هر چه زود تر بگذره و تموم بشه.
سه ماهگی
هفته ی نهم:هیچ چیز نمیتونست بدتر از واکسن دو ماهگی باشه!؟!
صبح ساعت ١٠
رفتیم مرکز بهداشت‚کمی شلوغ بود تا نیم ساعت منتظر بودیم آتیلا جونم خوابش برده بود
ازم خواستن دهنتو باز کنم و قطره ی فلج اطفال و بدن بهت‚ولی من دلم نیومد کلی طول کشید تا از خواب بیدارت کنم بی هوش شده بودی!نمی خواستم خواب شیرینت و با یه شربت تلخ ،تلخ کنم.
بعد خوردن قطره دوباره خوابیدی تا واکسن هاتو آماده کردن
انگار عمدا خودتو به خواب زده بودی تا از شر واکسنا خلاص بشی‚بالاخره تونستم با کلی ماچ و قلقلک بیدارت کنم
بغلم بودی و بم نگاه میکردی که!!!آخ آخ آخ ماما فدات بشه
یکی دو ثانیه طول کشید تا بفهمی از کجا خوردی و بعد چنان جیغی کشیدی که نگو نپرس!؟
تازه آروم شده بودی که اون یکی واکسن از پای راستت دل هر دومونو سوزوند حال بابایی هم بهتر از ما نبود .
بغلم بودی و من اجازه داده بودم تو رو اذیت کنن‚از دستم دلخور بودی اینو از نگاهات میفهمیدم.
اونجا توضیحاتی در مورد تب بر و کمپرکس سرد و گرم دادند من و شوهری با دقت به حرفاشون گوش میدادیم که مبادا چیزی رو بپرونیم.
خونه که اومدیم تا عصر ساعت ٦ نه از تب خبری بود نه از درد پا
هر چهار ساعت دو برابر وزنت استامینوفن(١٢ قطره)
هر دو ساعت حوله ی سرد روی پای چپ
قربونه نی نی نازش بشه مامانی به خاطر درد پات اصلا پاتو تکون نمیدادی راست نیگهش داشته بودی خدارو شکر تبت از ٧/٣٧
بالاتر نرفت آخه ماما خیلی مواظبت بود.
ناله هایی که میکردی و یادم نمیره نمی دونم از درد پات بود یا از تبت‚خوبه مرتضی خونه نبود و اون حالتو ندید مطمعنم خیلی ناراحت میشد.
صبح که شد خیلی بهتر بودی یه کم تب داشتی ولی خفیف بود از خواب که بیدار شدی کلی با ماما بازی کردی و خندیدی و بعد شیر خوردن دوباره خوابیدی فرشته کوچولوی من.
از حالا به فکر واکسن ٤ ماهگیتم ان شاا... که خوب بگذره.
اینجا عشقم واکسن زده و پاش درد میکنه
هفته ی یازدهم:چند روز پیش بود که برای خوش گذرونی رفته بودیم باغ.
از یکی دو هفته ی پیش آب دهن آتیلا جون خیلی زیاد ترشح میکرد من و شوشو حدس میزدیم که داره دندون در میاره ولی به هر کی میگفتیم بهمون میخندیدو میگفت خیلی زوده‚خلاصه این که اون روز تو باغ بابام متوجه ی لکه ی سفیدی شد که رو لثه ی آتی جونم بود .
کوچولوی من داره دندون در میاره‚الهی فداش بشم خیلی اذیتش میکنه
دستهای کوچولوش فقط تو دهنش‚گاهی وقتها ها هم آب دهنش میپره تو گلوش خفه میشه!!
امیدوارم هر چه زودتر این دندون فسقلی در بیاد و عشقم بیشتر از این اذیت نشه.
هفته ی دوازدهم:این هفته جوجه مو بردم آتلیه ‚وای عکساش ماه شدن‚البته اگه از فلش دوربین نمیترسید بهتر میشد ولی خوب ،نی نیه دیگه!؟
چه عکسهایی منو شوشو گرفتییییم!
عکسهای سه نفری رو ندیدی!؟
گفتن تا یه ماه دیگه تحویل میدن عکسارو‚ من تا اون موقع چطور صبر کنم!؟
فسقلی تو این هفته:
آتیلا جونم دستاش فقط تو دهنشه‚اشیا رو میتونه تو دستاش نگه داره
هر چی گیرش بیاد میزاره تو دهنش‚از پستانک و شیشه شیر بدش میاد
دوست داره فقط پشت سرش و نگاه کنه‚ما که غذا میخوریم دهنش آب می افته‚به عکس مامان و بابا که نگاه میکنه میخنده.
شبها بیدار میشه و میاد بغل ماما میخوابه
مامان و باباشو خیلی دوست داره.