آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

روزهای مادرانه2

1391/7/11 9:49
1,052 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

niniweblog.com

ماه چهارم

هفته ی سیزده:تقریبا یک هفته بود که احساس میکردم سینه ی آتیلا جونم خش خش میکنه،بنابراین تصمیم گرفتم ببرمش دکتر هم واسه سینش هم واسه دندون کوچولوش.

واسه سینش تا سه روز شربت سرما خوردگی تجویز کرد .

دندونشم یه کیست کوچیکه،جوانه ی دندونش که رشد کرده باعث ایجاد این کیست شده خودش میترکه.

وزن:٣٠٠/٧                              قد:٦٢

تو این هفته پسمل گلم

با صدا میخنده ، وقتی دستهاشو میگیری رو پاهاش وای میسته

از بغل ماما هیچ جا نمیره و با دیدن غریبه ها لباشو کج میکنه و میزنه زیر گریه.

تا مامانو باباشو میبینه میخنده

٨ شب که شد حوصلش سر میره و شروع میکنه به بهانه گیری

تلوزیون تماشا میکنه،همیشه هم در حال حرف زدنه.

خلاصه وروجکی شده واسه خودش که نگو و نپرس!؟


niniweblog.com

هفته ی چهاردهم:آتیلای عزیزم کم کم داره بزرگ میشه

از اینکه میبینم این هفتش با هفته ی قبلش فرق کرده خوشحال میشم ،واسه هر کار جدیدی که انجام میده کلی ذوق میکنم ،یا هر دفعه که واسه کنترل میبرمش دکتر منتظرم ببینم که چقدر تپل تر شده.

ولی میترسم روز به روز که بزرگتر میشه از من دورتر شه!

دیگه نیاد بغلم بخوابه، بهونمو نگیره ، با اون چشمهای خوشگلش دنبالم نکنه و ...

ولی فکرشو کن بزرگ شده باشه بیاد بغلم بخوابه ، بهونمو بگیره

خیلی مسخره میشه!؟

فقط خواستم احساساتمو تو این برهه ی زمانی بیان کنم.

بگذریم  niniweblog.com

پسرم اداهای جدید پیدا کرده:

وقتی میخوابونمش کلی سر من داد میزنه که نمیخوام بخوابم

شبها خواب نذاشته واسم هر یک ربع ،بیست دقیقه بیدارم میکنه شیر میخواد

هر روز میشینه تو تاب و کارتون تماشا میکنه(دهکده ی تنبل) (پینگو) (شیرین ها) حوصلشم که سر رفت جیغ و داد را میندازه.

انگشت شصتش خیلی خوشمزست فقط تو دهنش.

موهای سرشم ریخته و کچل شده ولی خدا وکیلی بازم خیلی خوشگله. 


niniweblog.com

هفته ی پانزدهم:آخر این هفته تولدم بود

هیچ وقت فکر نمیکردم تو ٢١ سالگی بچه بغل باشم.

از این بابت خوشحالم و خدارو صدها مرتبه بخاطر اینکه این فرشته رو مال من کرده شکر میکنم.

روز تولدم آتیلا جونم خیلی خسته شد ، طفلی از خستگی بغلم خوابش برد.


 niniweblog.com

هفته ی شانزدهم:پایان چهار ماهگی و یه واکسن دیگه  (٩ شهریور)

قربون اون پاهای کوچولوت بشم چطور دلشون میاد سوزن بزنن به اون پاها

صبح ساعت ١١ میشد که رفتیم مرکز بهداشت بعد قد و وزن کردن نوبت رسید  به واکسن.

خدارو شکر که این دفعه فقط یکی بود از این بابت خوشحال بودم

بغلم دراز کشیدی بودی ،جان ،نگام میکردی و میخندیدی

زنیکه بد جور زد خیلی دردت اومد، فکر کنم بد و بیرا نموند که من و مرتضی نگیم بهش البته تو دلمون.

دفعه ی بعد که بریم بهداشت اگه ببینمش حسابشو میزارم کف دستش.

مسله فقط انجام وظیفه نیست یه کاری رو به نحواحسن انجام دادنه

هیچ کدوم بچه هامونو از سر راه نیاوردیم که یکی همینجوری از روی بی مسعولیتی بیاد و جونشونو به درد بیاره.

بگذریم....»»»»»

تا دو روز نمی تونستی پاتو تکون بدی،ماما فدات. خیلی اذیت شدی

از امروز نمیخوام بیشتر از این صحبت کنم روز خیلی بدی بود خیلی بد.

  niniweblog.comفسقلی تو این هفته:

به صدای صوت کلی میخنده

از این که با یه باد بزن آروم بادش بزنی خوشش میاد یه کم سرعتت بالا باشه خفه میشه.

یه آهنگ مکزیکی هست که از اون خوشش میاد(balada)

با اون آهنگ واسش میرخصم با تعجب نیگام میکنه ،بعضی از حرکاتمم بهش جالب میاد میخنده

رابطش با مرتضی روز به روز قوی تر شده الان خیلی بیشتر میشناستش

کلی با هم بازی میکنن.

nini

nini

nini

nini

nini

نینی


niniweblog.com 

niniweblog.com

ماه پنجم

هفته ی هفدهم:تقریبا از اول این هفته است که آتیلا جونم یاد گرفته آب دهنشو جمع کنه و دیگه احتیاجی به پیش بند نداره،از این بابت خوشحالم خیلی اذیتش میکرد.

تو این هفته آب مرغ و هندوانه و سیب زمینی خورده،همچین با ولع میخوره که هر کی ندونه فکر میکنه از اول تولدش شروع به غذا خوردن کرده.

دقتش به اشیاء دور و برش خیلی بیشتر شده و بیشتر متوجه ی این دنیا شده،مثلا قبلا وقتی فیلم هاشو نشونش میدادم فقط نیگاه میکرد ولی حالا با دیدن فیلم هاش و شنیدن صدای منو خودش میخنده و شروع میکنه به حرف زدن.قربون اون حرفای شیرین

چند روز پیش بغلم نیشسته بود یه چیپس کنار دستم بود،توجهش به اون جلب شده بود سعی میکرد بگیرتش دستش که به کاغذ چیپس میخورد و صدا میداد خوشش می اومد و از ته دل میخندید.

فداش شم اینقدر خندید که معدش ناراحت شد و سکسکه گرفت.

این هفته کمی هم ماما ازش دلخوره ،اشتها ی عسلم به شیر خوردن خیلی کم شده آتیلای من ،اگه یکم از وقت شیرش میگذشت زمین و زمان و میریخت بهم.

احتمالا فردا ببرمش دکتر ولی خودم فکر میکنم از درد شلوغی کردن شیر نمی خوره،چون موقع شیر خوردن فقط میخواد یه ذره سیر شه و پاشه بازی کنه.

امیدوارم که همین طور باشه.


niniweblog.com

هفته ی هجدهم: این هفته عسلم و بخاطر کم اشتهاییش بردیم دکتر

دکترش گفت دلیل خاصی نداره وزنش خیلی خوبه و سوخت و ساز بدنشم ایرادی نداره و همه چیزش خوبه خوبه و نگرانیهام بی دلیله

وزن:٨ kg              قد:70cm

این هفته برا گرفتن عکس پاسپورت فسقلی رفتیم عکاسی

قربونش بشم لباسهای رسمیشو پوشید و یه عکس خوشگل گرفت، تازه خودش نشست رو صندلی بدون این که بگیرمش،کارای گنده تر از خودش میکنه الانم یه بالش گذشته وسط پاهاشو لالا کرذه.(خوب بخوابی عزیزم)

 niniweblog.comفسقلی تو این هفته:

دستهاشو که بگیری با تعادل رو پاهاش می ایسته

تو خواب میچرخه و تکون میخوره گاهی وقتها هم رو شیکم میخوابه

رو صندلیه غذاش به راحتی میشینه و بازی میکنه


 

niniweblog.com

 هفته ی نوزدهم: تو این هفته پوره جانم اشتهاش به غذا خوردن خیلی بیشتر شده جوری که اصلا پیشش نمیشه غذا خورد تا یه چیز خوردنی میبینه جلو آب دهنشو نمیشه گرفت

کم کم یه چیزهایی میخوره مثل آب مرغ، آب سیب،آب هلو،آب ماهیچه ،فقط بخاطر اینکه نحوه ی غذا خوردن و یاد بگیره و بعد شش ماهگی عقب نیفته.

ولی اینو میدونم که هنوز زمان مناسبی برا دادن غذا نیست و به همین دلیل در مقابل اصرار بعضی ها سرسختانه مقابله میکنم.


 niniweblog.com

هفته ی بیستم: آخرین شب از آخرین هفته ی پنج ماهگی

نمی دونم چرا اینقدر واسه بزرگ شدنت عجله دارم ولی این به این معنا نیست که قدر این لحظه ها رو نمیدونم

من از تک تک لحظه هات لذت میبرم چون میدونم که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشن و دیگه هیچ وقت دوباره پنج ماه نمیشی و خوب میدونم که فردا روزت هیچ شباهتی به امروزت نخواهد داشت،چون لحظه به لحظه داری بزرگتر میشی و اینو متوجه نشدن غیر ممکنه.


 

nini

nini

nini

nini

nini

nini

nini

 

 niniweblog.com

niniweblog.com

ماه ششم

هفته ی بیست و یکم: خوب یادم اون روزهارو وقتی که داشتم از هفته ی یکم مینوشتم،خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنم گذشت.

الان دیگه پسرم تو ماه ششم و نسبت به ماه های اول زندگیش کلی تغییر کرده.

دروغ گفتم اگه بگم دلم به اون موقع هاش تنگ نشده،ولی خوب الان خیلی شیرین تر و باهوش تره و با هر کار جدیدی که انجام میده لبخند و به لبهای ما مهمون میکنه.

 niniweblog.comفسقلی تو این هفته :

وقتی میخوابه گردنشو میاره بالا به منظور اینکه نمیخواد بخوابه.

وقتی دمر میخوابونمش با حرکات دست و پا خودشو به جلو حرکت میده.

کنترل تلوزیونو که میبینه خودشو به طرفش میندازه

وقتی مرتضی تلفنی باهاش صحبت میکنه به صدای باباش میخنده و شروع به حرف زدن میکنه.

برای گرفتن اشیاء از هر دو دستش استفاده میکنه.

دالی موشه بازی کردن رو خیلی دوست داره.

همه چیزو به دهنش میبره.

عصبانی میشه جیغ میزنه.

قهقه میزنه و با صدا میخنده.     


niniweblog.com

هفته ی بیست و دوم: عسلم تو این هفته موقع خواب خیلی ورجه وورجه میکنه(در جهت عقربه های ساعت در حال حرکته)

به همین دلیل با شوهری تصمیم گرفتیم تو تخت خواب خودش بخوابونیمش،پیش من خوابوندنش دیگه ریسک کردنه.

البته هنوز عملی نشده آخه دلمون نمیاد،خیلی جوجه ست.

احتمالا از هفته ی بعد اینکارو بکنیم.


niniweblog.com

آغاز هفته ی بیست و سوم:  شب هام چقدر زشت شدن بدون تو

چقدر بی خواب و نگرانم، مرتضی رو هم دیوونه کردم از بس با شنیدن یه صدای کوچیک عین جن زده ها از رو تخت پریدم اومدم پیشت.

ولی میدونی چیه!؟        

همین که خوب خوبی

خواب خوابی

من که بیدارم

 چقدر خوبه....


niniweblog.com

هفته ی بیست و چهارم:   آتیلای عزیزم،بزرگ میشه و از من دورتر

قبلا تو وجودم بود با به دنیا اومدنش اومد بغلم  ،بعد جای خوابش ازم جدا شد و حالا هم صندلیه ماشین گرفته و میره میشینه اون پشت.

فکر نمیکردم بشینه اونجا ،منتظر بودم بهونه گیری کنه ولی به قول مرتضی استقلال طلبه

مثلا خیلی راحت تو تختش دراز میکشه و بازی میکنه

تو رورواکش میشینه و با موزیکالش مشغول میشه

صندلی ماشینش هم همین طور شد

به اشیاء متعلق به خودش علاقه داره و ازشون لذت میبره .

niniweblog.comفسقلی تو این هفته:

با دهنش صدا در میاره،وقتی دستتو جلوش دراز میکنی دست میده

بوس میفرسته،وقتی پشتشو یا یغل گوشش و مالش میدی خوابش میبره

فقط به انگشتهای دستش نگاه میکنه و با انگشتهاش بازی میکنه

انگشت پاشو میخوره

میتونه دکمه های رورواکشو فشار بده

با استفاده از دوتا پاش کفشاشو از پاش در میاره.

nini

ini

nini

nini

nini

nini

nini

niini

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مهساولوبیاجون
9 آذر 91 2:04
ماشاله خدابرات نگهش داره چه نازه خوشحال میشم اتیلاجون بامحمد معین ماهم دوست بشه


خیلی خیلی ممنونم عزیزم
خدا همه نی نی هارو واسه ماماناشون حفظ کنه
حتما
از دوستی و آشنایی با شما خیلی خوشبختم
مامان حسنا
1 اسفند 91 20:49
فنچ خاله