آخرین چهارشنبه ی سال91...
اولین چهارشنبه سوری با وجود ی کوچولو که سال پیش همین موقع تو دل مامانش با صدای ترق توروق از جا میپرید و مامانی که از ترس اینکه نینیش نترسه سریع رفت خونشون و اونجا قایم شد تا اخر شب که همه آدمهای شیطون رفتن خونه هاشون و مامان دست بابا جونو گرفت و بردش دم آتیش که با هم از رو آتیش بپرن... و امسال همون کوچولوی ریزه میزه بغل مامانش اومده بود بیرون و شاهد آتیش بازی بابا جون و عمو امین بود که کلی شلوغی کردن و آتیش سوزوندن... راستی امسال عمو امین و عمه الناز مهمون خونه ی ما بودن ... البته همین فسقلی خانی که ازشون میگم کم شلوغ نیستن ها...!؟ داد که منو ببر بیرون... بیرون که میبردمت کلی حالت خوب میشد و میخندیدی و برخلاف تصو...
نویسنده :
ღ مامان شیماღ
14:33