آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

سیسمونی اتاق خواب

  "آتیلا جونم دوست دارم وقتی بزرگ شدی،بدونی اتاقت چه شکلی بوده" "به همین دلیل چند تا عکس واست گذاشتم این پایین" "برای مشاهده ی تصاویر لطفا به ادامه ی مطلب بروید" ...
15 آبان 1391

واکسن 6 ماهگی

٩ آبان ماه ١٣٩١ (سه شنبه) صبح ساعت ١١:٣٠ برای زدن واکسن ٦ ماهگی راهیه مرکز بهداشت شدیم خدارو شکر این دفعه خلوت بود ، بعد قد و وزن کردن طبق معمول نوبت رسید به کابوس همیشگی. نمیخواستم اون خانومی که واکسن ٤ ماهگی رو زد اونجا باشه اگه قرار میشد اون بزنه نمیزاشتم این کارو بکنه دلیل...(روزهای مادرانه ٢) خوش شانس بود که اونجا نبود!؟ قبل از اینکه واکسن و بزنن ازشون خواستیم که تاریخ واکسن هارو چک کنن آخه چند وقت پیش یه نی نی نازه شش ماه تو مشهد بخاطر اینکه واکسنش تاریخ گذشته بود مامانو باباشو تنها گذاشت و رفت (خدا بهشون صبر بده،آخرین غمشون باشه) خانومه بهمون خندید و گفت :این غیر ممکنه که واکسن تاریخ گذشته تزریق ک...
10 آبان 1391

پایان هفت ماه بهشتی

  ::::  تولد هفت ماهگی  :::: عزیز دلم آتیلای من هفت ماه پیش به خواست خدا از فرشته های آسمانی جدا شدی و با اومدنت تبدیل به فرشته ی زمینی خونه ی ما شدی و خوشبختی و امید رو با یه دنیا حس زیبا و عاشقانه  نثار قلب های منتظر ما کردی با وجودی سرشار از عطر خدا  با هر بار به آغوش کشیدنت شکر نعمت وجودت را نکردن کفر است و بس. عزیز ترینم چه خوب و چه خوب شد که آمدی تولدت هزاران بار مبارک باد.     ...
9 آبان 1391

برای تو مینویسم...

یادش بخیر آن روزها را که سهم من از تو جز سر گیجه و خواب آلودگی چیز دیگری نبود. نه از حس مادرانه ای خبری بود و نه از احساس مسئولیتی جز آن قرص های همیشگی... از خودم میپرسم این است رسم مادرانگی؟ روزها میگذرد و من از بزرگ شدنت بی خبر مانده ام   گاهی بزرگ شدنت را از دکترم میشنوم و او از تو برایم میگوید من چیزی برای گفتن ندارم منتظر روزی هستم که  احساست کنم. . . . آن روز را خوب به یاد دارم پدرت خواب بود و من خیره به تو، به تو می اندیشیدم... صدایم را شنیده بودی احساسم کرده بودی قبل از اینکه من تو را احساس کنم . دلم طاقت نیاورد پدرت را هم شاهد آن لحظه کردم. ...
27 مهر 1391

روزهای مادرانه2

ماه چهارم هفته ی سیزده:تقریبا یک هفته بود که احساس میکردم سینه ی آتیلا جونم خش خش میکنه،بنابراین تصمیم گرفتم ببرمش دکتر هم واسه سینش هم واسه دندون کوچولوش. واسه سینش تا سه روز شربت سرما خوردگی تجویز کرد . دندونشم یه کیست کوچیکه،جوانه ی دندونش که رشد کرده باعث ایجاد این کیست شده خودش میترکه. وزن:٣٠٠/٧                              قد:٦٢ تو این هفته پسمل گلم با صدا میخنده ، وقتی دستهاشو میگیری رو پاهاش وای میسته از بغل ماما هیچ جا نمیره و با دیدن غریبه ها لب...
11 مهر 1391

روزهای مادرانه 1

  یک ماهگی   هفته ی اول:همه چی هم خیلی قشنگ و هم خیلی سخته بی صبرانه منتظر روزی ام که خودم بتونم جاتو عوض کنم لباساتو تنت کنم‚صبح که شد دست و صورتتو بشورم و خلاصه یه مامان همه فن حریف بشم برات نگرانی شده یکی از بزرگترین دغدغه هام روزی چندین بار انگشتای دست و پاتو میشمرم دستامو میزارم رو سینت تا از نفس کشیدنت مطمعن بشم و خلاصه کلی از این کارا‚آخه خیلی کوچولویی!!؟ اولین باری که رفتی مرکز بهداشت بخاطر درد شیکمم نتونستم باهات بیام عزیزم منو ببخش بابت شیری هم که تو سینه هام خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.   هفته ی دوم:بدترین هفته ای که گذروندیم زردی چهره ی م...
11 مرداد 1391

خاطرات زایمان

٩  اردیبهشت روز میعاد صبح ساعت05:00 تمام شب و به امروز فکر میکردم تمام لحظات امروز رو بارها وبارها تو ذهنم زندگی کردم،همه چیز باید همون جوری که من ساختم پیش بره. مامان جونم به عنوان یادگاری از آخرین لحظاتی که تو دلم بودی از من و تو و مرتضی جون فیلم برداشت،با کلی دعا و آرزوی خوب راهیه بیمارستان شدیم. هوا تاریک بود و خیابون ساکت،هر وقت شب موقع که از جلو بیمارستان میگذریم یاد اون روز می افتیم که چقدر سخت و زیبا بود.  بعد انجام کارهای بیمارستان و گرفتن اتاق بدون هیچ معطلی ای وارد اتاق ریکاوری شدم. لباسهای عمل و پوشیدم و بعد اندازه گیری فشار خون و تست از صدای قلبت برای آخرین بار، رفتم اتاق عمل.  م...
11 ارديبهشت 1391

شمارش معکوس

٨ اردیبهشت(جمعه):     آتیلای عزیزم امروز آخرین روزی که تو دلم هستی  و تا چند ساعت دیگه میای بغلم‚نمیدونم بعد از این که بیای بیرون دلم واسه لگد زدنات تنگ میشه یا نه!؟ حس خیلی عجیبی دارم جوری که نمیدونم چطور میشه بیانش کرد. قلبم داره از جاش میزنه بیرون،نفسهام بند اومده تنها چیزی که میتونه منو از این حالت به آرامش برسونه تویی. بیا و با اومدنت رنگ شادی رو به زندگیمون بپاش شیرینیه لبخند و به لبهامون بکار و خوشی لحظه هارو به یادمون بسپار.  هر چه زودتر میخوام اون دست و پاهای کوچولوتو،چشمهای مثل مرواریدتو،لبهای عسلت و لپ های مثل سیبت رو ببینم. مثل اینکه خود...
8 ارديبهشت 1391

بیوگرافی نی نی 1391

٦فروردین:دهمین سونوگرافی پیش دکتر منتظر اکوی قلب و گردش خون نرمال وزن:٧٠٠/٢ کیلوگرم(٣٤هفتگی) آتیلای عزیزم وزنت خیلی خوبه اگه همین طور پیش بره انشاا...موقع تولد به٥٠٠/٣ میرسی. ١٥فروردین:یازدهمین سونوگرافی پیش دکتر منتظر سن:٣٥هفتگی وزن:٨٠٠/٢ کیلو گرم ٢٢فروردین:دوازدهمین سونوگرافی پیش دکتر منتظر همه چی نرمال سن:٣٦هفتگی وزن:٣ کیلوگرم ٢٩فروردین:سیزدهمین سونوگرافی پیش دکتر منتظر سن:٣٧هفتگی وزن:200/3کیلوگرم امروز اخرین باریه که برای دیدین آتیلا جون رفتم مطب. وقت زایمان تعیین شد:٩اردیبهشت(شنبه) نمیدونم تا اون موقع چطور صبر کنم هم عجله دارم که زود بیای و هم فکر میکنم وا...
30 فروردين 1391