آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

سفرنامه ی تصویری فسقلي "آنتالیا"

از این جا میخوام شروع کنم که این اولین سفر فسقلی در يازده ماهگیشه... ب همراه من و بابا جون ، خاله شادی ، عمو علی و آرین کوشولو... وبلاگ آرين جون لينك شده... پرواز ساعت 2 بامداد 5 فروردین...   "مشاهده ی تصاویر و سیزده بدر 92 در ادامه ی مطلب" 3 ساعت قبل از حرکت ب فرودگاه: آتیلا و فرودگاه ارومیه: شهر G.anteb ی نشست چند دقیقه ای و پرواز به طرف آنتالیا... آنتالیا: الان ساعت 2 بامداد به وقت ترکیه: فرودگاه آنتالیا: "عزیزم تو طول راه کلا خوابیدی..." 5:30 ب وقت ایران میشد که رسیدیم هتل Rixos lares: چند تا عکس از اتاقمون به عنوان یادگاری:... ...
20 فروردين 1392

سومین بهار یکی شدنمان...

1392/1/19... سلام ب عشق نابم... امروز سومین سالگرد عقدمون بهترین و زیباترین روز زندگیم بیشتر از همیشه باز عاشقونه تر از قبل بارها و بارها تصوبر زیبای بودنت رو با تمام وجود جشن میگیرم... و ب بهانه ی این روز زیبا عاشقونه ترین احوالاتم رو تقدیم تو بهترینم میکنم... و خدا رو شاکرم که از بین هزاران بنده من رو لایق وجود مردی از جنس تو و عشق بی همتای تو کرد که چقدر خوشبختم... با وجود تو همیشه شادم...  چرا که وقتی بهت نگاه میکنم که بین این همه بار خستگی و سختی که به من نمیفهمونی و من با یک خرمن ازانتظار های بیهودم همیشه جلوت ایستادم و  تو فقط گرم و آبی و پر از مهر ب من میخندی... و همیشه در عجبم از تو که چقدر آرام و صبوری... و ...
20 فروردين 1392

نوروز 1392...

١٣٩٢... به نام خدا... اول از همه خداوندا ترو شکر گذارم که تونستم در آغاز سال 92 کنار همسر و فرزندم با صحت و سلامت روح وجسم پا به یک سال جدید بگذارم... ترو شکر گذارم که در تمام سالهای زندگیم رنگ خدایی رو از چهره ی زندگیم کم نکردی و رنگ و بوی امید و سرزندگی برا روزهای سخت و سرد  پاییزیم بودی... ترو شکرگذارم بابت تمام روزهای اخر سالهای زندگیم که وقتی به عقب برمیگردم جز شکر نعمت و حکمتت چیز دیگه ای برای گفتن ندارم... تورو شکر گذارم چرا که هر لحظه و هر دم کنارم بودی هر چند که من غافل از تو سپری میکردم... تو رو شکر گذارم بخاطر جا و مکانی که برام مقدر دونستی و خوشبختی رو بدون هیچ زحمتی واسه من هدیه ی دستهای خالی ...
3 فروردين 1392

روزهای مادرانه ی 4 (ماه یازدهم)

هفته ی چهل و هفت:  باز امشب صداي نفسهايم صداي تپش قلبت را ديوانه وار در امتداد خط روزگار تا آخرين نفس تكرار و بي وقفه فرياد ميزند... باز امشب چشمان خسته ام با نور وجود چشمان آسمانيت تا ب سحر از قعر وجود،  عاشقانه بودنت را بر تمام نداشته هايم فرياد ميزند... باز امشب دستان خالي و خالي ترم از آسمان دل تا آسمان خدا براي بهترين هايت خالصانه فرياد ميزند... و باز امشب من ميمانم و اشكهايم و يك دنيا شكر و سپاس از تمام بودني هايم كه با شوق همه را این  چنین مادرانه فرياد مي زنم... فسقلی تو این هفته: _تو این هفته فسقلی اولین جهار شنبه سوری و اولین عید نوروز رو سپری کرد... _خیلی بهتر و بهتر از هفته های پیش میتون...
2 فروردين 1392
2506 0 121 ادامه مطلب

روزهای مادرانه 3(ماه نهم)

هفته ی سی و هفت: آتیلای عزیزم امروز میخوام واست از خدا بگم... خدایی که هیچکس نشناختش... خدایی که تنها بود و هست... خدایی که بازیچه شده دست همون مخلوق برتر،همون اشرف... حالا ازت می خوام گوش کنی... هر کسی دو تاست و خدا بود و چگونه میتوانست باشد؟ هر کسی به اندازه ای که احساسش کنند هست و خدا کسی که احساسش کند نداشت... عظمت ها همواره در جستو جوی چشمیست که او را ببینند... خوبی ها نگرانند تا اورا بفهمند... و زیبایی ها تشنه ی دلی که به او عشق ورزد... قدرت نیازمند کسی که در برابرش رام گردد و غرور در جست وجوی غروریست که او را بشکند... و خدا عظیم بود،خوب و زیبا و به اقتدارو مغرور. اما کسی را نداشت... و خدا آفریدگار بود پس ...
27 بهمن 1391

نقاشی های مامان...

سلام این مطلب مربوط به نقاشی هایی میشه که من از رو طرح اشیاء عزیز دلم به عنوان یک هدیه ی کوچیک از دوران کودکیش کشیدم.                   (با کشیدن هر طرح جدید مطلب بازسازی خواهد شد)                               (برای مشاهده ی متن کامل،ادامه ی مطلب را بزنید)     ...
15 بهمن 1391

حکایتی از بهشت:

  کودکی که آماده ی تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:میگن قرار فردا شما منو بفرستید زمین. اما من به این کوچیکی چجوری  برای زندگی برم اونجا؟ ادامه داستان در ادامه ی مطلب:   خداوند پاسخ داد:از بین تعدادی از فرشتگان من یکی رو برای تو در نظر گرفتم،اون از تو نگه داری میکنه. اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه؟ اما این جا در بهشت من هیچ کاری جزخندیدن و آواز خوندن ندارم و این ها برای شاد بودن من کافیه. خداوند لبخند زد:فرشته ی تو برات آواز میخونه و هر روز به تو لبخند میزنه و تو عشق اونو احساس می کنی و شادتر از همیشه میشی. کودک...
10 بهمن 1391

جشن دندونی:

٨ بهمن 1391....  "مشاهده ی تصاویر در ادامه ی مطلب"             آتیلا ی عزیزم عمرم ، جونم عشقم... نمیدونم چی میتونه از آتیش عشقی که داره دلم رو می سوزونه نجاتم بده... شاید این روزها بهونه ای باشن برای اثبات عشقم به تو عزیزترینم و مرحمی برای دل عاشقم ...   ...
9 بهمن 1391

خبر خوب

  ١٨/١٠/١٣٩١     آتیلا جونم عزیز دلم امروز مروارید کوچولوت خودشو نشونمون داد وای که چقدر نازه،مثل یه مروارید تو صدف میمونه کم کم داشتم نگران میشدم که چرا دیر کرده و چشم به راهم گذاشته!؟ عزیزم بهت تبریک میگم پسمل گلم ایشال... تدارکات واسه چند روز بعد... شاید وقتی امتحانات بابایی تموم شد... دومین دندان در تاریخ  6/11/1391... رویت شد ...
6 بهمن 1391