آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

هفته ی سی و هشت و نه...

وقتی نگاهم بر پهنای طراوت انگیز صورتت لغزید وانگاه که پنجره ی رو به آفتاب لبخندت رو  دیدم، عکسهای کتاب گینس را زیرو رو کردم  اما تصویری از تو ثبت نبود!؟  بهتر است برق  دیدار را بر رخسارت برکشی که گینسیان لیاقت نگاه به چشمانی که موهایت به مانند آبشار سیالی در زیر چتر خود برده تا زیبایی شان را مضاعف کند، ندارند... فسقلی تو این دو هفته: دندون دوم فسقلی داره در میاد،البته در نیومده هنوز فقط لثه اش رو سفید کرده...  میشینه لبه ی مبل و خودشو سر میده پایین و میندازه بغل... دستشو به صورت متناوب میزنه دهنش  و صداشو بلند میکنه تا اون صدای  واواواواواو...
4 بهمن 1391

روزهای مادرانه 4 (ماه دهم)

  _هفته ي چهل و سه... عاشق تر از هميشه باز با نگاه ب چشمانت شوق سرودن را از سر ميگيرم... وزن اشعارم را به دست نگاه هاي لطيف تر از گلبرك ياست ميسپارم... و تو از پس عمق نگاهت بارها بودنم را عاشقانه فرياد ميزني... تا من و زندگي ام را با بهشت يكي كني...  از زماني كه تو را دارم علت هستي ام را با تمام وجود مينوشم... و تو تنها دليل تحمل روزمرگي هايم ميشوي...  اين روزها حس زيباي هم آغوشي با تو را تجربه و با هر ب آغوش كشيدنت خدا را لمس ميكنم... تو اي قشنگترين فواره ي روياهاي من از حالا تا خدا عاشقانه ترينم بر بركت وجود نازنينت... دوستت دارم...  فسقلی تو این هفته: این هفته عمو بهرامم رو عمل آپاندیس کردن،ای...
3 بهمن 1391

اولین گردش پارکی

   ١٢دی ماه ١٣٩١ ساعت ١٥:١٠ آتیلای ماما امروز برای اولین بار اومد پارک بازی... از وقتی که رسیدیم تا زمانی که برگشتیم خنده گل لبهات شده بود و صدای خندت نوید بخش روح و جون من و بابایی. ما هم مثل تو بچه شدیم و لبریز از ذوق و شوق کودکی بودیم و از لحظه به لحظه ی اون روز با تو به اندازه کودکیمون که غرق شادی میشدیم و آرزوی تا ابد موندن تو اون روز رو داشتیم لذت بردیم. ::مشاهده ی تصاویر در ادامه ی مطلب::                     ...
12 دی 1391

یلدای 91

  اولین شب یلدای فسقلی: شب خیلی زیبایی بود برف بی امون از آسمون سر میخورد و می اومد رو زمینی که آغوش عشق به طرفش باز کرده بود و بستر سرما واسش پهن كرده بود. همه بیرون از خونه هاشون چشم دوخته بودن به آسمون پر بار تا شاهد عشق بازی زمین و آسمون باشن. رنگ سفید حاکم بر شهر شده بود و تا چشم کار میکرد برف بود و برف. تو راه خونه ی مادر بزرگ  آدم برفی هایی که خبر از فصل سرما آورده بودن واسمون دست تکون میدادن و  نشون از ذوق آدمی از این همه نعمت و لطف الهی بودن. ماشین هایی که تو برف گیر کرده بودن این دفعه نه باعث ناراحتی،بلکه بهونه ای واسه خوش گذرونی شدن. تمام شب رو کنار هم بودیم و طولانی ترین شب...
2 دی 1391

در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد

 ٢٥آ ذر 1391 امروز آتیلا جون برای اولین بار شاهد بارش برف از دل آسمون کبود رو بوم خونه عشق سه نفری ما بود دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را  زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند   دعا میکنم غرق باران شوی چو بوی خوش یاس و ریحان شوی    دعا میکنم در زمستان عشق بهاری ترین فصل ایمان شوی   ...
25 آذر 1391

تولد یک فرشته

     کن ارتو بودن برای ما دلیل یک زندگیست .  ارزش بودنت راازیک لحظه نبودنت میتوان فهمید    امیدی باش برای زندگیمان.     اگرآ سمان به عظمتش ، دریا به تلاطمش ،کوه به استواریش وآفتاب به گرمایش مینازد ما هم     به تو  که بهونه ای برای بودنمان شدی مینازیم     "دوستت داریم"                                  &nbs...
24 آذر 1391

روزهای مادرانه 3(ماه هشتم)

 هفته ی سی و دو: سالها بود که تو کنج تنهایی نشسته بودم و نمیدیدمت. انگار نه انگار که با من بودی و تو قلب من.  و تو سر انجام طلوع کردی وبا هر قدمت ، زندگیم رو معنا دادی. از زمانی که تو رو پیش خودم دارم خوشبخت ترینم از همه. از همه حتی از تو... چون تو هم خودی را نداری... مبادا روزی راضی بشی لحظه ای از بودنم،بدون وجودت بگذره که اون روز تموم شدن منه...   فسقلی تو لین هفته: وقتی پشتش به من میشه و صداش میزنم کلی ذوق میکنه و میخنده و سعی داره فرار کنه تا نخورمش. تلاش میکنه قاشق غذاش رو از دستم بگیره وقتی لج میکنه که غذا نخوره دهنش رو محکم محکم میبنده. وقتی بهش میگم ...
24 آذر 1391

عشق حسین

  یا امام حسین امسال اولین محرم که آتیلا مهمون محرم تویه دعا میکنم که زیر سایه ی شما تا سالها محرمتو ببینه و عزادار تو و خاندانت باشه     ...
15 آذر 1391

روزهای مادرانه 3(ماه هفتم)

به دلیل طولانی شدن مطلب روزهای مادرانه ٣ به سه بخش (ماه هفتم)(ماه هشتم)و(ماه نهم)تقسیم خواهد شد. هفته ی بیست وهشت: آتیلا پسر گلم نوبت رسید به یه خداحافظی دیگه،هفت ماه پیش با اومدنت بزرگ ترین سلام زندگیمو با یه بغل عشق و محبت تقدیمت کردم. گذر زمان دریغ از یک لحظه انتظار مارو به لطف خدا به اینجا رسوند بابت لحظه به لحظه ی زندگی با تو از خدا تا بی نهایت ممنونم،از خدا میخوام تا سالهای سال سایه ی لطف و رحمتش رو از سر ما کم نکنه و لحظه هامونو خالی از وجود مهربونش نذاره و مامان و بابا رو واسه تو،تو رو واسه ما حفظ کنه. آمین... فسقلی تو این هفته: تو این هفته متوجه شدم که آتیلا جونم عاشق شکلاته منم عاشق ...
16 آبان 1391