آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

روزهای مادرانه 4 ماه دوازدهم:

هفته ی پنجاه و دو: سرنوشت اين روزهايم را فقط فقط به دست روزگار ميسپارم...• روزگاري كه روزهايش را قوام داده و طولاني شده، گويي هيچ گاه غروبش را نخواهم ديد...• آفتابش گرم و بي رمق از لابه لاي حرير پرده امانم را بريده و آثارش را روي گرد و خاك خانه ميرقصاند ...• اينجا همين جاي هميشگي نشسته و پاهايم را دراز به دراز با ريتم نفسهايم اين سو آن سو ميكشم...• روبه رويم همين ديوار سفيد رگه دار را ميگوييم كه ساعت هاست با من همراه دلتنگي هايم سرود سرمستي بودن ميخواند... نگاهي به اين سو آن سو ميكنم... آرامشي كه در خانه ام جاريست را گويي نميبينم ...• بار الهي استغفرا...&...
5 ارديبهشت 1392

سفرنامه ی تصویری فسقلي "آنتالیا"

از این جا میخوام شروع کنم که این اولین سفر فسقلی در يازده ماهگیشه... ب همراه من و بابا جون ، خاله شادی ، عمو علی و آرین کوشولو... وبلاگ آرين جون لينك شده... پرواز ساعت 2 بامداد 5 فروردین...   "مشاهده ی تصاویر و سیزده بدر 92 در ادامه ی مطلب" 3 ساعت قبل از حرکت ب فرودگاه: آتیلا و فرودگاه ارومیه: شهر G.anteb ی نشست چند دقیقه ای و پرواز به طرف آنتالیا... آنتالیا: الان ساعت 2 بامداد به وقت ترکیه: فرودگاه آنتالیا: "عزیزم تو طول راه کلا خوابیدی..." 5:30 ب وقت ایران میشد که رسیدیم هتل Rixos lares: چند تا عکس از اتاقمون به عنوان یادگاری:... ...
20 فروردين 1392

سومین بهار یکی شدنمان...

1392/1/19... سلام ب عشق نابم... امروز سومین سالگرد عقدمون بهترین و زیباترین روز زندگیم بیشتر از همیشه باز عاشقونه تر از قبل بارها و بارها تصوبر زیبای بودنت رو با تمام وجود جشن میگیرم... و ب بهانه ی این روز زیبا عاشقونه ترین احوالاتم رو تقدیم تو بهترینم میکنم... و خدا رو شاکرم که از بین هزاران بنده من رو لایق وجود مردی از جنس تو و عشق بی همتای تو کرد که چقدر خوشبختم... با وجود تو همیشه شادم...  چرا که وقتی بهت نگاه میکنم که بین این همه بار خستگی و سختی که به من نمیفهمونی و من با یک خرمن ازانتظار های بیهودم همیشه جلوت ایستادم و  تو فقط گرم و آبی و پر از مهر ب من میخندی... و همیشه در عجبم از تو که چقدر آرام و صبوری... و ...
20 فروردين 1392

نوروز 1392...

١٣٩٢... به نام خدا... اول از همه خداوندا ترو شکر گذارم که تونستم در آغاز سال 92 کنار همسر و فرزندم با صحت و سلامت روح وجسم پا به یک سال جدید بگذارم... ترو شکر گذارم که در تمام سالهای زندگیم رنگ خدایی رو از چهره ی زندگیم کم نکردی و رنگ و بوی امید و سرزندگی برا روزهای سخت و سرد  پاییزیم بودی... ترو شکرگذارم بابت تمام روزهای اخر سالهای زندگیم که وقتی به عقب برمیگردم جز شکر نعمت و حکمتت چیز دیگه ای برای گفتن ندارم... تورو شکر گذارم چرا که هر لحظه و هر دم کنارم بودی هر چند که من غافل از تو سپری میکردم... تو رو شکر گذارم بخاطر جا و مکانی که برام مقدر دونستی و خوشبختی رو بدون هیچ زحمتی واسه من هدیه ی دستهای خالی ...
3 فروردين 1392

روزهای مادرانه ی 4 (ماه یازدهم)

هفته ی چهل و هفت:  باز امشب صداي نفسهايم صداي تپش قلبت را ديوانه وار در امتداد خط روزگار تا آخرين نفس تكرار و بي وقفه فرياد ميزند... باز امشب چشمان خسته ام با نور وجود چشمان آسمانيت تا ب سحر از قعر وجود،  عاشقانه بودنت را بر تمام نداشته هايم فرياد ميزند... باز امشب دستان خالي و خالي ترم از آسمان دل تا آسمان خدا براي بهترين هايت خالصانه فرياد ميزند... و باز امشب من ميمانم و اشكهايم و يك دنيا شكر و سپاس از تمام بودني هايم كه با شوق همه را این  چنین مادرانه فرياد مي زنم... فسقلی تو این هفته: _تو این هفته فسقلی اولین جهار شنبه سوری و اولین عید نوروز رو سپری کرد... _خیلی بهتر و بهتر از هفته های پیش میتون...
2 فروردين 1392
2507 0 121 ادامه مطلب

آخرین چهارشنبه ی سال91...

اولین چهارشنبه سوری با وجود ی کوچولو که سال پیش همین موقع تو دل مامانش با صدای ترق توروق از جا میپرید و مامانی که از ترس اینکه نینیش نترسه سریع رفت خونشون و اونجا قایم شد تا اخر شب که همه آدمهای شیطون رفتن خونه هاشون و مامان دست بابا جونو گرفت و بردش دم آتیش که با هم از رو آتیش بپرن... و امسال همون کوچولوی ریزه میزه بغل مامانش اومده بود بیرون و شاهد آتیش بازی بابا جون و عمو امین بود که کلی شلوغی کردن و آتیش سوزوندن...  راستی امسال عمو امین و عمه الناز مهمون خونه ی ما بودن ... البته همین فسقلی خانی که ازشون میگم کم شلوغ نیستن ها...!؟ داد که منو ببر بیرون... بیرون که میبردمت کلی حالت خوب میشد و میخندیدی و برخلاف تصو...
2 فروردين 1391