آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

تولد ۱۴۰۰/۰۲/۰۹

آتیلای نازنینم آتیلای یکی یکدونم روز تولدت زیباترین و ماندگارترین تاریخ در میان صفحات زندگانیم است... مادر شدن و مادری کردن قشنگترین کاری بود که میتونستم انجام بدم و تو با وجود نازنینت همه ی این احساس قشنگ رو بهم هدیه دادی... منو بابا جون با تمام وجود دوستت داریم و عاشقانه تمام وجودمون رو ارزانی وجود نازنینت می‌کنیم پسر گلم... از خدا برات آرزوی سلامتی و عمر طولانی و با عزت با دنیا دنیا خوشبختی و دلخوشی و عشق میکنم آتیلای عزیزم... ❤️❤️❤️ پ ن؛ آتیلای عزیزم امسال دومین تولدت بود که تو شرایط کرونایی ی جشن کوچولو برات گرفتیم که البته با وجود مبین جان و آرین جان خیلی خوش گذشت بهتون....
10 ارديبهشت 1400

🧿🧿🧿

سرعت کلمات در ذهنم بیشتر از آن است که بتوانم سوار بر قطار قصه ها کرده و روانه ی صفحه سفید پیش رویم کنم... خط خطی هایی که از هر سو هجوم میآورند بر دفتر ذهنم گیج و گنگ از این شاخه به شاخه دیگر میرانمند... با این حال همیشه دوست داشته ام برایت بنویسم و بگویم ... از همه چیز و از همه کس... از خوبی ها و قشنگی ها از تلخی ها و پلیدی ها از روزهای سخت زندگی و خوشی های شیرینش... من همه را با پوست و استخوان دیده و چشیده ام... همه را خوب بلدم ، همه را خوب میشناسم... جوهره ی وجود هر کس از داستان های زندگانیش ساخته می‌شود ...هر...
18 بهمن 1399

پاییز ۹۹...

هنوزم که هنوزه من اینجام و به نوشتن ادامه میدم... درسته که جاهای دیگه ام هستیم اما ی حس نوستالژیه خوب هست که دوست دارم داشته باشمش و به رسم سال های دیرینه چند وقت ی بار سری به وبلاگ دوستداشتنی و قدیمیمون بزنم...❤️ خب زیاد نمینویسم و زیاد نخون...🤓 فقط اینکه تو این مدت ویروس چینی کوئید ۱۹ 🦠امونمون رو بریده و حسابی زمین گیرمون کرده... الان تقریبا ده ماهه که قرنطینه هستیم و قید همه چی رو زدیم... و تقریبا هیچ فعالیتی جز خوردن و خوابیدن و کتاب خوندن و فیلم دیدن نداریم... البته اوضاع خراب تر از این حرفهاست، که خب نمیخوام وارد مبحث سیاست و مشکلات و بدبختی مردم و تورم و فقر و دلار و بورس و ووو بگم... خودت بزرگ‌تر که شدی می...
18 آبان 1399

پایان یک سال دیگر

❤️ پسرکم سلام حال که هوای نوشتن به سرم زد خوب است برایت بگویم که بیشتر از یک ماه است که قرنطینه گی را تجربه میکنیم، ویروسی کشنده با نام کرونا از ووهان چین مهمان ایران مصیبت زده‌مان شده و حال نه چندان خوش مردمانش را ناخوش کرده، امروز آخرین روز از سال ۹۸ است که عجب سالی بود... نه سفره ی هفت سینی داریم، نه میهمانی نه برنامه ی سفری ... تنها یک چیز می ماند،امید.         امید به رسیدن سالی نکو که دلمان را روشنی بخشد، ما سالهاست که یاد گرفته ایم زیاده خواه نباشیم، به کمترین ها راضی باشیم و به بیشترین ها فکر هم حتی نکنیم... من هم همین کار را خواهم ...
29 اسفند 1398

۱۳۹۸

  بی مقدمه  در میان تمام این روزهای سخت و ناگواری ها، که زبان لال می‌شود از وسعت غم و اندوهش تنها چیزی که دلخوشم می‌کند روزنه ی امیدی ست که همواره با من بوده، و‌ تنها باوری ست که دوستش دارم... و چقدر با وجودش این روزها دل نگرانم از آینده ای که قرار است برایمان رقم بخورد به دست کسانی که جز دروغ و تزویر و ریا چیز دیگری در بساطشان نیست و اگر هم باشد جز برای اهل بیت شان نیست و بس... قول داده بودم ناگواری ها را یادداشت نکنم برایت ، بزرگ‌تر که میشویم غم و‌غصه ها اینقدر زیادند که دیگر جایی برای قصه ی غصه های مادر نمی ماند، امیدوارم تا بزرگ‌تر میشوی سرزمینی را که دزدان به خ...
30 دی 1398