آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

تولد یک فرشته

     کن ارتو بودن برای ما دلیل یک زندگیست .  ارزش بودنت راازیک لحظه نبودنت میتوان فهمید    امیدی باش برای زندگیمان.     اگرآ سمان به عظمتش ، دریا به تلاطمش ،کوه به استواریش وآفتاب به گرمایش مینازد ما هم     به تو  که بهونه ای برای بودنمان شدی مینازیم     "دوستت داریم"                                  &nbs...
24 آذر 1391

روزهای مادرانه 3(ماه هشتم)

 هفته ی سی و دو: سالها بود که تو کنج تنهایی نشسته بودم و نمیدیدمت. انگار نه انگار که با من بودی و تو قلب من.  و تو سر انجام طلوع کردی وبا هر قدمت ، زندگیم رو معنا دادی. از زمانی که تو رو پیش خودم دارم خوشبخت ترینم از همه. از همه حتی از تو... چون تو هم خودی را نداری... مبادا روزی راضی بشی لحظه ای از بودنم،بدون وجودت بگذره که اون روز تموم شدن منه...   فسقلی تو لین هفته: وقتی پشتش به من میشه و صداش میزنم کلی ذوق میکنه و میخنده و سعی داره فرار کنه تا نخورمش. تلاش میکنه قاشق غذاش رو از دستم بگیره وقتی لج میکنه که غذا نخوره دهنش رو محکم محکم میبنده. وقتی بهش میگم ...
24 آذر 1391

عشق حسین

  یا امام حسین امسال اولین محرم که آتیلا مهمون محرم تویه دعا میکنم که زیر سایه ی شما تا سالها محرمتو ببینه و عزادار تو و خاندانت باشه     ...
15 آذر 1391

روزهای مادرانه 3(ماه هفتم)

به دلیل طولانی شدن مطلب روزهای مادرانه ٣ به سه بخش (ماه هفتم)(ماه هشتم)و(ماه نهم)تقسیم خواهد شد. هفته ی بیست وهشت: آتیلا پسر گلم نوبت رسید به یه خداحافظی دیگه،هفت ماه پیش با اومدنت بزرگ ترین سلام زندگیمو با یه بغل عشق و محبت تقدیمت کردم. گذر زمان دریغ از یک لحظه انتظار مارو به لطف خدا به اینجا رسوند بابت لحظه به لحظه ی زندگی با تو از خدا تا بی نهایت ممنونم،از خدا میخوام تا سالهای سال سایه ی لطف و رحمتش رو از سر ما کم نکنه و لحظه هامونو خالی از وجود مهربونش نذاره و مامان و بابا رو واسه تو،تو رو واسه ما حفظ کنه. آمین... فسقلی تو این هفته: تو این هفته متوجه شدم که آتیلا جونم عاشق شکلاته منم عاشق ...
16 آبان 1391

سیسمونی اتاق خواب

  "آتیلا جونم دوست دارم وقتی بزرگ شدی،بدونی اتاقت چه شکلی بوده" "به همین دلیل چند تا عکس واست گذاشتم این پایین" "برای مشاهده ی تصاویر لطفا به ادامه ی مطلب بروید" ...
15 آبان 1391

واکسن 6 ماهگی

٩ آبان ماه ١٣٩١ (سه شنبه) صبح ساعت ١١:٣٠ برای زدن واکسن ٦ ماهگی راهیه مرکز بهداشت شدیم خدارو شکر این دفعه خلوت بود ، بعد قد و وزن کردن طبق معمول نوبت رسید به کابوس همیشگی. نمیخواستم اون خانومی که واکسن ٤ ماهگی رو زد اونجا باشه اگه قرار میشد اون بزنه نمیزاشتم این کارو بکنه دلیل...(روزهای مادرانه ٢) خوش شانس بود که اونجا نبود!؟ قبل از اینکه واکسن و بزنن ازشون خواستیم که تاریخ واکسن هارو چک کنن آخه چند وقت پیش یه نی نی نازه شش ماه تو مشهد بخاطر اینکه واکسنش تاریخ گذشته بود مامانو باباشو تنها گذاشت و رفت (خدا بهشون صبر بده،آخرین غمشون باشه) خانومه بهمون خندید و گفت :این غیر ممکنه که واکسن تاریخ گذشته تزریق ک...
10 آبان 1391

پایان هفت ماه بهشتی

  ::::  تولد هفت ماهگی  :::: عزیز دلم آتیلای من هفت ماه پیش به خواست خدا از فرشته های آسمانی جدا شدی و با اومدنت تبدیل به فرشته ی زمینی خونه ی ما شدی و خوشبختی و امید رو با یه دنیا حس زیبا و عاشقانه  نثار قلب های منتظر ما کردی با وجودی سرشار از عطر خدا  با هر بار به آغوش کشیدنت شکر نعمت وجودت را نکردن کفر است و بس. عزیز ترینم چه خوب و چه خوب شد که آمدی تولدت هزاران بار مبارک باد.     ...
9 آبان 1391

برای تو مینویسم...

یادش بخیر آن روزها را که سهم من از تو جز سر گیجه و خواب آلودگی چیز دیگری نبود. نه از حس مادرانه ای خبری بود و نه از احساس مسئولیتی جز آن قرص های همیشگی... از خودم میپرسم این است رسم مادرانگی؟ روزها میگذرد و من از بزرگ شدنت بی خبر مانده ام   گاهی بزرگ شدنت را از دکترم میشنوم و او از تو برایم میگوید من چیزی برای گفتن ندارم منتظر روزی هستم که  احساست کنم. . . . آن روز را خوب به یاد دارم پدرت خواب بود و من خیره به تو، به تو می اندیشیدم... صدایم را شنیده بودی احساسم کرده بودی قبل از اینکه من تو را احساس کنم . دلم طاقت نیاورد پدرت را هم شاهد آن لحظه کردم. ...
27 مهر 1391

روزهای مادرانه2

ماه چهارم هفته ی سیزده:تقریبا یک هفته بود که احساس میکردم سینه ی آتیلا جونم خش خش میکنه،بنابراین تصمیم گرفتم ببرمش دکتر هم واسه سینش هم واسه دندون کوچولوش. واسه سینش تا سه روز شربت سرما خوردگی تجویز کرد . دندونشم یه کیست کوچیکه،جوانه ی دندونش که رشد کرده باعث ایجاد این کیست شده خودش میترکه. وزن:٣٠٠/٧                              قد:٦٢ تو این هفته پسمل گلم با صدا میخنده ، وقتی دستهاشو میگیری رو پاهاش وای میسته از بغل ماما هیچ جا نمیره و با دیدن غریبه ها لب...
11 مهر 1391

روزهای مادرانه 1

  یک ماهگی   هفته ی اول:همه چی هم خیلی قشنگ و هم خیلی سخته بی صبرانه منتظر روزی ام که خودم بتونم جاتو عوض کنم لباساتو تنت کنم‚صبح که شد دست و صورتتو بشورم و خلاصه یه مامان همه فن حریف بشم برات نگرانی شده یکی از بزرگترین دغدغه هام روزی چندین بار انگشتای دست و پاتو میشمرم دستامو میزارم رو سینت تا از نفس کشیدنت مطمعن بشم و خلاصه کلی از این کارا‚آخه خیلی کوچولویی!!؟ اولین باری که رفتی مرکز بهداشت بخاطر درد شیکمم نتونستم باهات بیام عزیزم منو ببخش بابت شیری هم که تو سینه هام خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.   هفته ی دوم:بدترین هفته ای که گذروندیم زردی چهره ی م...
11 مرداد 1391