روزهای مادرانه 3(ماه هشتم)
هفته ی سی و دو: سالها بود که تو کنج تنهایی نشسته بودم و نمیدیدمت. انگار نه انگار که با من بودی و تو قلب من. و تو سر انجام طلوع کردی وبا هر قدمت ، زندگیم رو معنا دادی. از زمانی که تو رو پیش خودم دارم خوشبخت ترینم از همه. از همه حتی از تو... چون تو هم خودی را نداری... مبادا روزی راضی بشی لحظه ای از بودنم،بدون وجودت بگذره که اون روز تموم شدن منه... فسقلی تو لین هفته: وقتی پشتش به من میشه و صداش میزنم کلی ذوق میکنه و میخنده و سعی داره فرار کنه تا نخورمش. تلاش میکنه قاشق غذاش رو از دستم بگیره وقتی لج میکنه که غذا نخوره دهنش رو محکم محکم میبنده. وقتی بهش میگم ...
نویسنده :
ღ مامان شیماღ
15:21