آتیلا جانآتیلا جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

ღ آتیلا جون ... ღ

نوشتن این وبلاگ از اولین نشانه های وجودت در دنیایمان آغاز شد

مسابقه ی وبلاگی...

سلام: این ی مسابقه ی وبلاگیه... مثه همون دفتر عقاید قدیماااا... و بنده از طرف زینب جون مامان پسرک شیطون _ویتامین خودم مامان مهربون زیباترین دختران بهشتی... و مامان گل یاسمن و محمد پارسا ی عزیزم... دعوت به این مسابقه شدم... 1_بزرگ ترين ترست تو زندگيت چيه؟ تنهایی...  2_اگه 24 ساعت نامرئي بشي چيكار ميكني؟ خیلی چیزها هست که باید بدونم...!؟ 3_اگه غول چراغ جادو توانايي برآورده كردن 5 الي 12 حرف رو داشته باشه ازش چی میخوای؟ سایه ی خدا... 4_از ميان اسب و پلنگ ...
11 خرداد 1392

اندر احوالات ما...

يك دو سه... تمام شد... زودتر از آن كه حتي فكرش را بكنم... فسقلي خان كه بودي،البته الان هم هستي... دلمان خوش بود به اين كه بله آقامان،تاج سرمان بعد يك ساله شدنش به قول پدرها مردي ميشود واسه خودش...  مردي كه گويي قرار بود بعد يكساله شدنش با خيالي راحت تمام كارهاي نيمه تمامم را تمام كنم و نقطه ي پايانشان را بگذارم...  زهي خيال باطل... چرا چيز فهم تر شدي... عاقل تر...  باهوش هر...  مرموز تر  و  شيطانتر... حالا ديگر با اراده و اختيار خودت حركت ميكني... من هم همچنين...  تمام قدرت و اختياراتم را سپرده ام به دست دستان كوچك تو كه چه كارها كه با آن دو نميكني... پاهايت... ...
25 ارديبهشت 1392

happy birth day 1...

  اژدها کوچولوی قهرمان:                               گروه کنسرت تولدمون که از راست: آرین جون -رادین جون و محمد رضا جون هستن...                                                 بفرمایید شام: &nb...
18 ارديبهشت 1392

نهم اردیبهشت و ی دنیا مهربونی...

ممنون از همه دوستهای گلی که ما رو شرمنده ی محبت هاشون کردن:   اولین هدیه از طرف زینب جون و امیر علی جان (پسرک شیطون):   رزرو ویترین   اینم از اتیلا جون و امیر علی فندق خالش تو ویترین...     ممنون زینب جون ی دنیا ممنون...   کلی با هدیه ی قشنگتون اینجوری شدیم...     دومین هدیه از طرف مامان مهربون یاسمن و محمد پارسا ی عزیزم:   که شامل ی پست تبریک تولد تو وبلاگ خودشون     و این عکس خوشمل...       مرسی خاله جون مهربون آتیلا...   ایشاا... بتونم ی ذره از این محبتهاتون رو جبران کنم...   ... ... ...
17 ارديبهشت 1392

روزهای مادرانه 4 ماه دوازدهم:

هفته ی پنجاه و دو: سرنوشت اين روزهايم را فقط فقط به دست روزگار ميسپارم...• روزگاري كه روزهايش را قوام داده و طولاني شده، گويي هيچ گاه غروبش را نخواهم ديد...• آفتابش گرم و بي رمق از لابه لاي حرير پرده امانم را بريده و آثارش را روي گرد و خاك خانه ميرقصاند ...• اينجا همين جاي هميشگي نشسته و پاهايم را دراز به دراز با ريتم نفسهايم اين سو آن سو ميكشم...• روبه رويم همين ديوار سفيد رگه دار را ميگوييم كه ساعت هاست با من همراه دلتنگي هايم سرود سرمستي بودن ميخواند... نگاهي به اين سو آن سو ميكنم... آرامشي كه در خانه ام جاريست را گويي نميبينم ...• بار الهي استغفرا...&...
5 ارديبهشت 1392

سفرنامه ی تصویری فسقلي "آنتالیا"

از این جا میخوام شروع کنم که این اولین سفر فسقلی در يازده ماهگیشه... ب همراه من و بابا جون ، خاله شادی ، عمو علی و آرین کوشولو... وبلاگ آرين جون لينك شده... پرواز ساعت 2 بامداد 5 فروردین...   "مشاهده ی تصاویر و سیزده بدر 92 در ادامه ی مطلب" 3 ساعت قبل از حرکت ب فرودگاه: آتیلا و فرودگاه ارومیه: شهر G.anteb ی نشست چند دقیقه ای و پرواز به طرف آنتالیا... آنتالیا: الان ساعت 2 بامداد به وقت ترکیه: فرودگاه آنتالیا: "عزیزم تو طول راه کلا خوابیدی..." 5:30 ب وقت ایران میشد که رسیدیم هتل Rixos lares: چند تا عکس از اتاقمون به عنوان یادگاری:... ...
20 فروردين 1392

سومین بهار یکی شدنمان...

1392/1/19... سلام ب عشق نابم... امروز سومین سالگرد عقدمون بهترین و زیباترین روز زندگیم بیشتر از همیشه باز عاشقونه تر از قبل بارها و بارها تصوبر زیبای بودنت رو با تمام وجود جشن میگیرم... و ب بهانه ی این روز زیبا عاشقونه ترین احوالاتم رو تقدیم تو بهترینم میکنم... و خدا رو شاکرم که از بین هزاران بنده من رو لایق وجود مردی از جنس تو و عشق بی همتای تو کرد که چقدر خوشبختم... با وجود تو همیشه شادم...  چرا که وقتی بهت نگاه میکنم که بین این همه بار خستگی و سختی که به من نمیفهمونی و من با یک خرمن ازانتظار های بیهودم همیشه جلوت ایستادم و  تو فقط گرم و آبی و پر از مهر ب من میخندی... و همیشه در عجبم از تو که چقدر آرام و صبوری... و ...
20 فروردين 1392

نوروز 1392...

١٣٩٢... به نام خدا... اول از همه خداوندا ترو شکر گذارم که تونستم در آغاز سال 92 کنار همسر و فرزندم با صحت و سلامت روح وجسم پا به یک سال جدید بگذارم... ترو شکر گذارم که در تمام سالهای زندگیم رنگ خدایی رو از چهره ی زندگیم کم نکردی و رنگ و بوی امید و سرزندگی برا روزهای سخت و سرد  پاییزیم بودی... ترو شکرگذارم بابت تمام روزهای اخر سالهای زندگیم که وقتی به عقب برمیگردم جز شکر نعمت و حکمتت چیز دیگه ای برای گفتن ندارم... تورو شکر گذارم چرا که هر لحظه و هر دم کنارم بودی هر چند که من غافل از تو سپری میکردم... تو رو شکر گذارم بخاطر جا و مکانی که برام مقدر دونستی و خوشبختی رو بدون هیچ زحمتی واسه من هدیه ی دستهای خالی ...
3 فروردين 1392

روزهای مادرانه ی 4 (ماه یازدهم)

هفته ی چهل و هفت:  باز امشب صداي نفسهايم صداي تپش قلبت را ديوانه وار در امتداد خط روزگار تا آخرين نفس تكرار و بي وقفه فرياد ميزند... باز امشب چشمان خسته ام با نور وجود چشمان آسمانيت تا ب سحر از قعر وجود،  عاشقانه بودنت را بر تمام نداشته هايم فرياد ميزند... باز امشب دستان خالي و خالي ترم از آسمان دل تا آسمان خدا براي بهترين هايت خالصانه فرياد ميزند... و باز امشب من ميمانم و اشكهايم و يك دنيا شكر و سپاس از تمام بودني هايم كه با شوق همه را این  چنین مادرانه فرياد مي زنم... فسقلی تو این هفته: _تو این هفته فسقلی اولین جهار شنبه سوری و اولین عید نوروز رو سپری کرد... _خیلی بهتر و بهتر از هفته های پیش میتون...
2 فروردين 1392
2506 0 121 ادامه مطلب

روزهای مادرانه 3(ماه نهم)

هفته ی سی و هفت: آتیلای عزیزم امروز میخوام واست از خدا بگم... خدایی که هیچکس نشناختش... خدایی که تنها بود و هست... خدایی که بازیچه شده دست همون مخلوق برتر،همون اشرف... حالا ازت می خوام گوش کنی... هر کسی دو تاست و خدا بود و چگونه میتوانست باشد؟ هر کسی به اندازه ای که احساسش کنند هست و خدا کسی که احساسش کند نداشت... عظمت ها همواره در جستو جوی چشمیست که او را ببینند... خوبی ها نگرانند تا اورا بفهمند... و زیبایی ها تشنه ی دلی که به او عشق ورزد... قدرت نیازمند کسی که در برابرش رام گردد و غرور در جست وجوی غروریست که او را بشکند... و خدا عظیم بود،خوب و زیبا و به اقتدارو مغرور. اما کسی را نداشت... و خدا آفریدگار بود پس ...
27 بهمن 1391